۱۳۸۸ تیر ۸, دوشنبه

نامه ی علیرضا بهشتی به شهید دکتر بهشتی و رسانه ی ملی



همیشه هفتم تیر و سالروز شهادت آیت الله دکتر شهید بهشتی برایم متمایز بوده است و گمانم این به آن خاطر باشد که شخص شهید بهشتی و نظریات ارزشمند ایشان در مورد مسائل مختلف از نظرم بسیار متین و سنجیده بوده است. اما چیزی که بیشتر ذهنم را به خود مشغول می کرد مظلومیت نظرات و عقاید این عالی مرد بود که برایم جای سوال بود. مردی بزرگ، یار و همراه امام خمینی، عالم دینی و دانشمند به علوم روز چرا باید حتی بعد از شهادتش چنین مظلوم واقع شود.
دیروز نامه ای از دکتر سید علیرصا بهشتی خطاب به پدر بزرگوارش شهید بهشتی در اینترنت یافتم. بار ها خواندم ولی بیش از این که فکرم به متن نامه برود به این فکر میکردم که آیا شهید بهشتی اینقدر به گردن انقلاب و مردم و سران کشور حق ندارد که رسانه ی به اصطلاح ملی بین تمام تلاش هایش برای عادی نشان دادن اوضاع کشور و پخش سریال های ۹۰ قسمتی و تلاش برای تغییر و وارونه نشان دادن خیلی وقایع دقایقی هرچند مختصر را نیز به پخش نامه ی فرزند بزرگوار شهید رجایی اختصاص دهد؟
بار دیگر بی تو
چرا هربار که هفتم تیر می رسد سفرة دل گرفته ام را نزد تو می گسترم؟ شاید چون سایة تو را همچنان بر سرم گسترده می بینم. شاید هم که چون نمی گذارند صدایم شنیده شود، بدنبال چاهی می گردم تا آهی برکشم. شاید هم که برباد رفتن میراث توست که اینچنین آتشم می زند و داغ دیرینه را تازه می کند.پدر! دیدی که چه روزهایی را شاهد بودیم که امکان بازشناسی تاریخ صدر اسلام را برایمان ممکن ساخت؟ دیدی که سکوت که شکسته شد، چگونه دل ها مملو از امید شد؟ دیدی که عطر راستی و صداقت که فضا را پر کرد، پایه های کاخ های دروغ و ریا به لرزه افتاد؟ دیدی خمودی و خموشی جای خود را به سرزندگی و نشاط داد؟ دیدی که دل هایی که سال ها با انگشتان کلیشه سازان از هم دور نگه داشته شده بود، فاصله ها را شکستند و در کنار هم نشستند؟ دیدی که نسل سومی که با انقلاب، امام، جنگ، شهادت و دینمداری قهر کرده بود، در داوری هایش به تأملی دوباره نشست و مطالباتش را در ادبیات صدر انقلاب جستجو کرد؟ دیدی که زن و مرد و پیر و جوان و روستایی و شهری، چشم امیدشان را به یار دیرینة تو دوختند و به رغم همة اما و اگرها و جوسازی ها، رایت اعتمادشان را بدست او سپردند؟اما پدر دیدی که همان کسانی که پس از شهادت تو زیر لب زمزمه کردند که بهشتی عاقبت بخیر شد و تداوم حیات او به سلطة اسلام لیبرالی می انجامید، چه کردند؟ به بهانة حراست از اسلامیت نظام، جمهوریت نظامی که تو در کنار امام و مرادت و به یاری بسیاری دیگر از همراهان دیروز و امروز معماری کرده بودی را به مذبح سلایق و علایق و داوری های شخصی بردند. خواست مردمی نجیب که با بالاترین درجات آگاهی، حق به سرقت بردة خود را مطالبه می کردند را آشوب طلبی نامیدند، خوننشان را بر قداره بندان خود مباح ساختند، و به نام دین، دینداران را بی دین نامیدند، مذبوحانه به دنبال سرانگشتان بیگانه گشتند و یافته و نایافته، سکوت تلخ، بلند و رسای حق خواهان را با شادکامی دشمنان قسم خوردة انقلاب همانند کردند تا مجوزی برای مشروعیت بخشی به کودتاگران دست و پا کنند.یاد روزهای سختی می افتم که در مقابل هجمة ناجوانمردانة زبان های پلشت سکوت کردی و افتراها و دشنام ها را از دوستان دیروز و دشمنان آن روز و امروز صبورانه شنیدی و دم فروبستی. تو قربانی التقاط و تحجر شدی: التقاط تو را ترور شخصیت کرد، تحجر در مقابل رضایتمندانه سکوت کرد، و آنگاه بود که فاجعة هفتم تیر به آسانی اتفاق افتاد. این بار اما، روایتی معکوس در کار است: تحجر، اندیشه هایت را بر نمی تابد و تجلی سبز آن را تحمل نمی کند، التقاط شادمانه برحق بودن خود را اثبات می کند، و این تویی که یکبار دیگر به قربانگاه فرستاده می شوی. بگذار که این بار سخنم را با شعری از شفیعی کدکنی به پایان برسانم:
تو در نماز عشق چه خواندی که سالهاستبالای دار رفتی و این شحنه های پیراز مرده ات هنوز پرهیز می کنند……خاکستر تو راباد سحرگانهرجا که بردمردی زخاک رویید
سید علیرضا حسینی بهشتی هفتم تیرماه ۱۳۸۸

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر