۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

... دست کم از افغانستان بیاموزیم! ـ

حالا که نتوانستیم برگزاری انتخابات را از ملل متمدن بیاموزیم، دست کم از افغانستان بیاموزیم! «مقامات دولتي افغانستان در نظر دارند براي حمل صندوقهاي راي گيري انتخابات رياست جمهوري به مناطق صعب العبور از سه هزار الاغ استفاده کنند»... چرا ما چنین نکنیم؟ ما که «رهبر» مان - ماشاالله هزار ماشاالله - خودش یک پا خ.ر است، انتخابات و نتیجه انتخاباتمان هم که خرکی است، پس چرا برای هماهنگی بیشتر از خر استفاده نکنیم؟... فلذا پیشنهاد می شود که در انتخابات بعدی، نه تنها در مناطق صعب العبور ، که در مناطق سهل العبور هم از خر استفاده شود، تا دیگر جای هیچگونه اعتراضی باقی‌ نماند

50 نفر در تجمعات دیروز تهران بازداشت شدند

سردار عزیزالله رجب زاده در گفتگو با خبرنگار مهر گفت: روز گذشته 50 نفر از کسانیکه قصد ایجاد بی نظمی در شهر تهران را داشتند توسط پلیس شناسایی و دستگیر شدند و همه این افراد پس از طی مراحل قانونی تحویل مقامات قضایی می شوند. وقتی این می گه ۵۰ نفر لابد بیشتر از صدها نفر دستگیر شده اند. یادمان نرود که اعداد را باید از زبان مسولین حکومت آخوندی در ۱۰۰۰ ضرب کرد!

سیدمحمدخاتمی :

برای ترمیم اعتماد عمومی هر هزینه‌ای پرداخت شود، زیاد نیست

ایلنا: رئیس‌جمهور سابق کشورمان با تاکید بر رسیدگی هرچه سریع‌تر به عاملان جنایات اخیر در بازداشتگاه‌هایی که غیراستاندارد عنوان شده‌اند، به نمایندگان مجلس پیشنهاد داد که طرح تحقیق و تفحص از روند برگزاری انتخابات را در دستور کار خود قرار دهند.

به گزارش روابط عمومی دفتر سیدمحمد خاتمی، اعضاي فراکسیون خط امام(ره) مجلس شورای اسلامی با رییس دولت اصلاحات دیدار و گفت‌وگو کردند.

در این دیدار سیدمحمد خاتمی ضمن خوش‌آمد گویی به نمایندگان گفت: در فضای ناگوار موجود، باید از تلاش مجلس به طور عام و فعالیت‌های دلسوزانه و خیرخواهانه اقلیت مجلس به طور خاص تشکر کرد.

وی تصریح کرد: اما مساله این است که چرا مجلس که باید در راس امور باشد اقدام‌هایش به نتیجه نمی‌رسد؟ چرا دست هیات منتخب مجلس برای رسیدگی به فجایع اخیر بسته می‌شود؟ چرا حتی هیات منتخب ریاست محترم قوه قضاییه که دو سه هفته پیش خبر تشکیل آن داده شد اجازه نیافت کاری کند؟

رئیس بنیاد باران با اشاره به دستور اخیر مقام معظم رهبری اظهار داشت: به هر حال با دستور ایشان برای برخورد با مسائل و فجایع، موقعیت تازه‌ای پیش آمده است و باید واقعا ابعاد فاجعه را بررسی کرد و با عوامل آن برخورد جدی شود.

رئیس بنیاد باران سپس به حوادث تلخ بعد از انتخابات اشاره کرد و گفت: به خانواده‌های فراوانی آسیب‌های روحی و مادی وارد آمده است، ملت مورد اهانت قرار گرفته است و رفتارهای بد و غیرقانونی و غیرشرعی با مردم و با بازداشت‌شدگان صورت گرفته است که اینها همه باید ریشه‌یابی و حقیقت هم برای مردم روشن شود و هم با ریشه قضایا برخورد جدی شود.

رئیس جمهور سابق کشورمان تصریح کرد: کافی نیست که گفته شود یک بازداشتگاه غیراستاندارد تعطیل شد؛ غیراستاندارد یعنی چه؟یعنی مثلا هواکش آن درست نبود یا دستشویی‌ها تمیز نبوده است؟ جان‌هایی باخته شده است و رفتارهایی با جوانان و زنان و مردان عزیز صورت گرفته است.

وی ادامه داد: در مورد زندانیان و بازداشت‌شدگان هم قضیه به همین صورت است البته که باید آزاد شوند ولی کافی نیست.

رئیس موسسه بین‌المللی گفتگوی فرهنگ‌ها و تمدن‌ها تاکید کرد: رفتارهای خلاف شرع و عرف و قانون که به هنگام بازداشت با آنها و بستگان آنان شده است و رفتارهای نادرستی که به نام بازجویی شده و می‌شود، اینها همه برای انقلاب و جامعه زیان‌بار و خلاف قانون و انصاف است.

رئیس دولت اصلاحات ادامه داد: باید با عاملان این رفتارها و اقدامات برخورد قانونی شود و حق و حرمت‌هایی که مورد تعدی قرار گرفته است، جبران شود.


وی با اشاره به برخی ادعاهایی که از سوی برخی رسانه‌ها و افراد علیه چهره‌های سیاسی بازداشت‌شده مطرح می‌شود، گفت: اگر جرمی هست اولا باید مدارک دقیق و روشن باشد نه ادعاهایی که می‌شود یا شایعه‌هایی که درباره اعتراف‌گیری صورت می‌گیرد و در مرحله بعد هم دادگاه صالحه و علنی و با حضور هیات منصفه و وکیل متهم باید به این اتهامات رسیدگی کند.

رئیس‌جمهور سابق کشورمان یادآور شد: باید با هر رفتار وحشیانه‌ای که با هر کس شود برخورد شود، ولی مهم‌تر از اینها لطمه‌ای است که به اعتماد عمومی وارد شده است و باید آن را ترمیم کرد.

خاتمی تاکید کرد: برای ترمیم اعتماد عمومی هر هزینه‌ای هم که پرداخت شود زیاد نیست، اما با این حال اگر کسی از سر خیرخواهی پیشنهادی برای رفع ظلم و ترمیم اعتماد عمومی می‌دهد با امواج تهمت و دروغ و نسبت‌های ناروا روبرو می‌شود و اتهام زنندگان و غوغاگران با امنیت خاطر به کار خود ادامه می‌دهند.

وی با ابراز تاسف شدید از حمله‌های صورت گرفته به برخی شخصیت‌ها، اظهار داشت: در این مدت ببینید تا چه حد علما و شخصیت‌های موجه و نخبگان و مردم مورد اهانت قرار گرفتند، در حالی‌که باید با افراد و جریان‌های طراح و مجری جنایات برخورد جدی شود.

رئیس جمهور سابق کشورمان در بخش دیگری از سخنانش گفت: در نظام و طبق قانون اساسی و همچنین در بیانات حضرت امام خمینی(ره)، مجلس بالاترین جایگاه‌ها را دارد. تحقیق و تفحص در هر امور، استیضاح وزیران و حتی تصمیم‌گیری درباره صلاحیت و کفایت رییس‌جمهور از اختیارات مجلس است.

وی افزود: با همه این اوصاف می‌بینیم که از بررسی مساله‌ای مثل حمله به خوابگاه دانشجویان یا وضعیت زندانیان توسط مجلس جلوگیری می‌شود؛ این یعنی انحراف در نظام.

سیدمحمد خاتمی تصریح کرد: چرا اعتراضات و انتقادات مراجع و علماء و نخبگان و افراد جبهه رفته و میلیون‌ها نفر از مردم شریف که رشد و شعور خود را به خوبی نشان داده‌اند به روند انتخابات و وقایع ناگوار پس از آن مورد توجه قرار نمی‌گیرد؟

وی با بیان اینکه «مجلس در این زمینه مسئولیت سنگینی دارد»، اظهار داشت: امروز می‌توان تحقیق و تفحص از روند انتخابات را در دستور کار قرار داد و اگر واقعا هیات بیطرفی این کار را عهده‌دار شود، نتیجه کار می‌تواند جهت امور و اتفاقات را خیلی روشن کند.

رئیس جمهور سابق کشورمان خاطر نشان کرد: ما دلمان برای انقلاب و نظام و اصول و ارزش‌های آن که متاسفانه مورد تعرض قرار گرفته است و اندیشه‌های امام و اصول و معیارهایی که قانون اساسی بیانگر آنهاست می‌سوزد و معتقدم با آنچه شد و می‌شود هم نظام و هم مردم زیان می‌بینند.

در این دیدار نمایندگان عضو فراکسیون خط امام(ره) مجلس به ارائه توضیحاتی در خصوص حوادث بعد از انتخابات از جمله اینکه به جهت برخی بی‌تدبیری و بی‌تحملی‌ها و عدم توجه به خواست مردم اعتماد عمومی میان ملت و حاکمیت آسیب دیده است، پرداختند.

اين نمايندگان تاکید کردند: تلاش این فراکسیون و بسیاری از نمایندگان بر آن است تا با بهره‌گیری از ظرفیت‌ها و به رغم عدم همکاری دستگاه‌های ذیربط با بی‌قانونی‌ها و برنامه‌ها و رفتارهای خلاف شرع و قانون و حقوق مردم مقابله و اعتماد آسیب دیده بازسازی و حقوق مردم اداء شود.

محمدرضا تابش، دبیرکل فراکسیون خط امام(ره) مجلس شورای اسلامی نیز در این نشست به تشریح اقدام‌های مجلس و نیز فراکسیون در مورد وقایع پیش آمده پس از انتخابات ریاست جمهوری پرداخت.

وی گفت: تشکیل کمیته ویِِِِژه بررسی وضعیت بازداشت‌شدگان، طرح سئوال از وزیران ذیربط و نشست‌های متعدد با رییس مجلس شورای اسلامی و همچنین دادستان کل کشور و درخواست از رییس قوه قضاییه برای بازدید از بازداشت‌گاه‌ها و تحقیق از وضعیت زندانیان، پیگیری آزادی آنها از جمله اقدامات این فراکسیون بوده است.

۳۰ متهم به ايجاد «اغتشاش‌های خيابانی» در دادگاه انقلاب

با صدور کيفر خواست از طرف دادسرای انقلاب تهران، روز شنبه ۳۰ نفر به اتهام «شرکت در اغتشاش‌های خيابانی» محاکمه خواهند شد. علاوه بر اين اتهام، ساير موارد اتهامی در کيفر خواست صادره از جانب دادسرای عمومی و انقلاب تهران، مواردی مانند اقدام عليه امنيت کشور، اخلال در نظم عمومی و تخريب اموال عمومی و اماکن دولتی را نيز در بر می‌گيرد. خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا) ضمن گزارش اين خبر درباره محاکمه ۳۰ نفر از بازداشت‌شدگان حوادث پس از انتخابات دهمين دوره رياست جمهوری، اعلام داشته که «تعدادی از متهمان با برخی از گروهک‌های محارب» ارتباط داشته‌اند که در اين صورت صدور احکامی که دربرگيرنده مجازات‌های سنگينی باشد محتمل به نظر می‌رسد. پیشتر دادستانی تهران در اطلاعیه‌ای اعلام کرده بود که دادگاه نخشتین گروه از «عوامل میدانی آشوب‌های اخیر» روز شنبه برگزار خواهد شد. دادستانی تهران همچنین یادآور شده بود که به زودی و پس از تکمیل پرونده‌های بقیه متهمان، دادگاه رسیدگی به اتهامات آنان نیز تشکیل و در اطلاعیه‌های بعد به اطلاع عمومی خواهد رسید. در همين حال آيت‌الله مکارم شيرازی، از مراجع تقليد قم که پيش از وقايع اخير بيشتر در زمره روحانيون نزديک به مراکز تصميم‌گيری سياسی دسته‌بندی می‌شد، در سخنانی در مشهد تأکيد کرد که «تکليف زندانيان اخير هر چه زودتر روشن شود». پيش از اين و از زمان خطبه دو هفته پيش نماز جمعه تهران که توسط اکبر هاشمی رفسنجانی ايراد شد، بحث آزادی زندانيان وقايع اخير به عنوان پيش شرط هر گونه تحول مثبتی در روند حوادث اخير مطرح بوده است.

اعتراف احمدی نژاد هماهنگی با خامنه ایی در انتخاب مشایی ـ

احمدی نژاد در مورد دستور حكم رهبري براي رعایت مصلحت در انتصاب مشايي به معاون اولی گفت:(( من خدمت مقام معظم رهبري رسيدم و توضیحاتی دادم که قرار شد کارهایی انجام شود اما بعد از آن نامه توسط برخی نمایندگان محترم، درز پيدا كرد.)) وی افزود: بعد از آن، بهتر تشخیص داده شد که نامه منتشر شود و بعد از آن اقدام كنیم و پس از آن نيز وي را به سمت رياست دفتر خودم انتخاب كردم. وی درباره عزل اژه ایی گفت :ضمن اينكه در موضوع هاله اسفندياري هم خوب عمل نكرد و من به او گفتم كه چرا رفتاری می‏کنید که مورد تمسخر واقع شوید؟، يك پيرزن 70 ساله را گرفته‌ايد مي ‌گوييد مي خواهد انقلاب مخملي راه بيندازد در حالي‏كه عاملان انقلاب مخملي كسان ديگري هستند و بايد آنها به مردم معرفي شوند.

رییس ستاد جوانان موسوی در استان اصفهان: افراد بازداشت‌شده کسانی هستند که روز بعد از انتخابات همه را به آرامش دعوت می‌کرد ـ

رییس ستاد جوانان مهندس موسوی در استان اصفهان خواستار آزادی اعضای دربند جبهه اصلاحات شد و تاكيد كرد:«اتهام رابطه با غرب به فاتحان لانه جاسوسی نمی‌چسبد.»محمد کیهانی در گفتگو با ايلنا، با بیان اینکه اعتراض و انتقاد به شیوه مدنی حق مردم است، تصریح کرد:«البته این اعتراض باید در چارچوب قانون صورت گیرد که خوشبختانه قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران با ظرفیت‌های بالای خود، این امکان را فراهم کرده است.»

خاتمی در دیدار با خانواده چند تن از جانباختگان: مردم رشیدند و از خواست‌های خود دست برنمی‌دارن

رئیس‌جمهور سابق کشورمان در چهلمین روز شهدای حوادث بعد از انتخابات، با بیان اینکه «مردم ما رشیدند و از خواست‌های خود دست بر نمی‌دارند»، خواستار آن شد که مسئولان داد خانواده‌های کشته‌شدگان، بازداشت‌شدگان و آسیب دیدگان بعد از انتخابات را بستانند. سید محمد خاتمی عصر روز پنجشنبه با خانواده‌های سهراب اعرابی، اشکان سهرابی، کیانوش آسا و مسعود هاشم زاده که عزیزان خود را در حوادث بعد از انتخابات از دست داده بودند، دیدار کرد. به گزارش گروه سیاسی آفتاب، در این دیدار بستگان شهدای حوادث بعد از انتخابات، ضمن بیان خصوصیات ایمانی، انسانی و اخلاقی به تشریح دیدگاه‌ها و تقاضاهای خود پرداختند و به طور ویژه تقاضای رسیدگی به کشته‌شدن فرزندان خود وشناخت عوامل اصلی جنایات و برخورد با آنان را داشتند. در این دیدار، رئیس جمهور سابق کشورمان ضمن عرض تسلیت و ابراز همدردی با خانواده‌های کشته‌شدگان، اظهار داشت:«اگر اولین حادثه‌ای که منجر به کشته شدن عده‌ای شد روز 25 خرداد باشد، امروز چهلم آنان است؛ گرچه در این مدت بر عدد کشته‌شدگان و دستگیر شدگان افزوده شده است و چه خوب بود که سنت اربعین (چهلم) این عزیزان را در اجتماعی بزرگتر که مطمئنا صدها هزار نفر در آن شرکت می‌کردند اجراء می‌کردیم که متاسفانه از این امر جلوگیری کردند». وی افزود:«حالا هم این عده که در اینجا جمع شده‌ایم در واقع به نمایندگی از همه ملت به ارواح پاک همه شهیدان انقلاب و آزادی درود می فرستیم و به خانواده‌های داغداری که عزیزان خود را از دست داده‌اند تسلیت می گوییم». رییس بنیاد باران تصریح کرد:«گرچه داغ این جوانان برومند جانسوز است، ولی شما همچون خانواده‌های ده‌ها هزار شهید فرزندانتان را در آرمان‌های بلند ملت شریف ایران که از جمله در انقلاب اسلامی تجلی یافت داده‌اید». سید محمد خاتمی اظهار داشت: «ملت ما خواستار آزادی، استقلال و پیشرفت ایران بوده و هست و در عین حال که به جد دموکراسی و مردم سالاری را با همه مزایایش می‌خواهد همزمان خواستار حاکمیت ارزش های الهی است که مهمترین آنها در عرصه حیات اجتماعی عدالت و اخلاق است و انقلاب اسلامی نیز همین را خواسته است». وی گفت:«اگر خدای ناخواسته وضعیتی پیش آمد که مردم یا بخش مهمی از آنان احساس کنند رایشان به حساب نمی‌آید؛ جمهوریت لطمه بزرگی دیده است و اگر شاهد سیاست‌ها و رفتارهایی ...
http://www.aftabnews.ir/vdcfejd1.w6dytagiiw.html

مشخصات کامل یک شهید جنبش سبز


نوروز: خانواده شهید رامین آقازاده قهرمانی در مورد خصوصیات وی می گویند: جوانی بوده نه چندان سیاسی ، بسیار آرام و بی آزار و به خانواده وابسته بوده است.

در جریان اعتراضات مردمی به نتیجه انتخابات ماموران وی را متهم به شکستن شیشه های بانک می کنند و برای دستگیری وی به منزل مراجعه می کنند.

مادرش اورا با خود به کلانتری می برد تا نشانش بدهد که فرزندش بی گناه است، اما آنها او را نگه می دارند و به بازداشت گاه می برند و در آنجا تحت آزار و شکنجه قرار می گیرد.

پس از دو هفته آزاد می شود و او دو روز پس از آن بطور ناگهانی حالش بد می شود و در نهایت به شهادت می رسد.

در این فاصله چند بار از کلانتری یا بازداشتگاه زنگ می زنند و حالش را می پرسند، گویی در بازداشتگاه حاثه ای رخ داده بوده که آنها را نگران وضعیت جسمانی او شده بودند.

پدرش شهید قهرمانی کارمند است و در آپارتمانهای قدیمی شهرآرا زندگی می کنند.سه برادر دیگر در این خانواده هستند که مادرشان بشدت نگران آنهاست و آنها توانسته اند یک مراسم ختم بدون سرو صدا برایش برگزار کنند.

تاکنون عکسی از وی در فضای مجازی منتشر نشده است

سایت نوروز پیش از این درگزارشی به شرح شهادت این جوان جنبش سبز ایران داده بود که در ذیل مجددا می آید:

جزئیات شهادت یک زندانی دیگر
رامین قهرمانی مدتی طولانی از پا آویزان شده بود


نوروز: رامین قهرمانی 15 روز بعد از اینکه با پای خود برای اثبات بیگناهیش رفته بود، با بدنی که آثار شکنجه بر آن نمایان بود، از زندان آزاد و پس از دو روز بر اثر جراحات وارده در آغوش مادر به شهادت رسید.

به گزارش خبرنگار نوروز، در درگیری های روزهای پس از انتخابات، ماموران از طریق دوربین مداربسته یک بانک چهره رامین قهرمانی را شناسایی شده وبرای دستگیری وی به منزلش مراجعه می کنند.

به دلیل عدم حضور رامین قهرمانی در منزل ماموران به مادر او می گویند که فرزندش هرچه زودتر خود را معرفی کند.

مادرشهید قهرمانی نیز با استناد به بیگناهی پسرش و با این استدلال که فرزندش کاری جز اعتراض آرام انجام نداده است، همراه با او به محلی که ماموران گفته بودند مراجعه می کند.

این گزارش می افزاید رامین قهرمانی 15 روز بعد از اینکه با پای خود برای دفای از بیگناهیش رفته بود، با بدنی که آثار شکنجه بر آن نمایان بود، از زندان آزاد میشود.

او پس از آزادی به مادرش گفته که چندین روز از پا او را آویزان کرده اند. شهید رامین قهرمانی پس از آزادی به دلیل لخته های خون موجود در سینه اش در بیمارستان بستری و به شهادت میرسد.

خانواده قهرمانی تحت فشار شدید برای منع انتشار خبر شهادت فرزندشان هستند. آنها تحت تدابیر شدید امنیتی فرزند خود را به خاک سپردند. تا جایی که پس از مراسم خاکسپاری به دلیل تهدیدات نیروهای امنیتی مبنی بر اینکه سر مزار فرزند شهیدشان حق ندارند با صدای بلند گریه کنند و شیون سردهند، 5 نفر از اعضای فامیل او دچار فشارهای عصبی شدید شده تا جایی که برخی از آنها کارشان به بیمارستان کشیده شده است.

شهید رامین قهرمانی متولد سال 1358 بوده و محل سکونت وی در خیابان شهرآرا است.

پای باتوم خورده یک پیرزن

پای باتوم خورده یک پیرزنپیرزن داشت شعار میداد . من خسته بودم و نشستم .کنارم آمد و او هم نشست . سر صحبت باز شد .پایش را نشانم داد که باتوم خورده بود . گفتم میخواهی عکسش رو بفرستم . گفت حتما اینکارو بکن . عکس را گرفتم . عابری رد شد و خبر از شلوغی و درگیری داد کمی بالاتر .
بلند شدم . پیرزن گفت نرو . لبخندی زدم ، گفتم مواظبم و رفتم.

گزارش «موج سبز آزادی» از مراسم چهلم شهدای سبز در ارومیه

مردم باصفای ارومیه هم در چهلمین روز شهادت هم‌وطنان بی‌گناهانشان در همدردی با خانواده‌های این عزیزان در تجمعی وسیع حضور یافتند. حوالی ساعت 6:30 بود که تجمعی آرام در خیابان خیام شکل گرفت و در بین افراد شمع توزیع شد. شمع ها که روشن شد، حضار با نثار صلوات بر روح شهدای حوادث اخیر به طور دسته‌جمعی و با صدای بلند سوره فاتحه را قرائت کردند. نیروی انتظامی از بدو مراسم حضور داشت و سعی می‌کرد جمعیت را متفرق کند. افراد اندکی توقف کردند و سپس به آرامی به سمت فلکه خیام به راه افتادند. تجمع ارومیه در سکوت برگزار شد و حضار یکدیگر را دعوت به سکوت می‌کردند و همین حضور صلح‌آمیز هم کار نیروهای ضدشورش برای سرکوب مردم را دشوار ساخته بود. برای بار دوم در خیابان خیام منتهی به فلکه قدس افراد توقف کردند و صلوات فرستادند و مجددا فاتحه‌ای به صورت دسته‌جمعی قرائت کردند. این نیروهای انتظامی بودند که سکوت راهپیمایان را با سوت زدن‌های مکرر خود برای متفرق کردن مردم می‌شکستند. در این لحظات برای برگزاری دوباره سکوت حضار، سوره‌های حمد و توحید را با صدای بلند می‌خواندند و صلوات می‌فرستادند. گفتنی‌ست بر اساس اظهارات شاهدین عینی، برخورد نیروی انتظامی در این مراسم با مردم قابل قبول و احترام‌آمیز و عاری از خشونت بوده است.


حوالی ساعت 6:30 بود که تجمعی آرام در خیابان خیام شکل گرفت و در بین افراد شمع توزیع شد. شمع ها که روشن شد، حضار با نثار صلوات بر روح شهدای حوادث اخیر به طور دسته‌جمعی و با صدای بلند سوره فاتحه را قرائت کردند.

نیروی انتظامی از بدو مراسم حضور داشت و سعی می‌کرد جمعیت را متفرق کند. افراد اندکی توقف کردند و سپس به آرامی به سمت فلکه خیام به راه افتادند. تجمع ارومیه در سکوت برگزار شد و حضار یکدیگر را دعوت به سکوت می‌کردند و همین حضور صلح‌آمیز هم کار نیروهای ضدشورش برای سرکوب مردم را دشوار ساخته بود.

برای بار دوم در خیابان خیام منتهی به فلکه قدس افراد توقف کردند و صلوات فرستادند و مجددا فاتحه‌ای به صورت دسته‌جمعی قرائت کردند.

این نیروهای انتظامی بودند که سکوت راهپیمایان را با سوت زدن‌های مکرر خود برای متفرق کردن مردم می‌شکستند. در این لحظات برای برگزاری دوباره سکوت حضار، سوره‌های حمد و توحید را با صدای بلند می‌خواندند و صلوات می‌فرستادند.

گفتنی‌ست بر اساس اظهارات شاهدین عینی، برخورد نیروی انتظامی در این مراسم با مردم قابل قبول و احترام‌آمیز و عاری از خشونت بوده است

در پي شكايت استاد آواز ايران؛ معاون صدا: صداي محمدرضا شجريان را حتي در ماه رمضان هم پخش نمي‌كنيم ـ

در پي اعتراض و شكايت استاد محمدرضا شجريان نسبت به پخش آواز و موسيقي آثارش از شبكه‌هاي صداوسيما در ماه گذشته و شكايت او از معاون صدا، محمدحسين صوفي گفت: از اين پس حتي در ماه رمضان صداي محمدرضا شجريان از شبكه‌هاي راديويي پخش نمي‌شود. معاون صدا كه رييس اسبق مركز موسيقي صداوسيما نيز بود در گفت‌و‌گو با خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا) با اظهار اين كه « براي توليد برخي از آثار استاد شجريان سازمان صدا و سيما و بعضي ديگر خود ايشان، هزينه كرده‌ است» گفت: با اين حال از اين پس هيچ يك از اين دو دسته آثار از راديو پخش نمي‌شود.

آبروریزی ملی: ۳ ماه مانده به مسابقات، ایران از میزبانی بزرگترین المپیک اسلامی انصراف میدهد

از چند سال قبل با تلاشها و هزینه های بسیار ایران موفق شده بود تا امسال میزبان دومین دوره بازی های همبستگی کشورهای اسلامی (از ۲۴ مهر تا ۸ آبان) گردد که با حضور ۷ هزار ورزشکار و همراه از زن و مرد از حداقل ۴۴ کشور مسلمان از اقصی نقاط دنیا بزرگترین رقابت ورزشی تاریخ ایران بود (بازیهای آسیایی سال ۱۹۷۴ تهران در دهکده المپیک آزادی میزبان ۳۹۰۰ ورزشکار آسیایی بود). اما در ۶ ماه اخیر تردیدهایی درباره ناتوانی ایران در برگزاری منظم بازی‌ها آغاز شد از جمله ...

http://picks.kodoom.com/660052

وعده‌هايي كه عملي نشد : كارگران در انتظار گرفتن سهمي از عدالت

شواهد و قراين زيادي در دست است كه اوضاع كارگران در دولت نهم نه فقط بهتر نشده، بلكه بدتر نيز شده است، موضوعي كه هيچ قرابتي با شعارهاي احمدي‌نژاد در جريان رقابت‌هاي انتخاباتي سال 84 ندارد. تنها يك سال از فعاليت دولت نهم گذشته بود كه علي اكبر طاهايي، معاون وقت وزير كار آمار نگران‌كننده‌اي از وضعيت كارگران كشور ارائه كرد. به گزارش ايلنا، البته پيشتر نهادهاي صنفي كارگري و رسانه‌هاي منتقد و مستقل، بارها از وضعيت كارگران كشور انتقاد كرده بودند، اما اوج گرفتن اختلافات بين نهادهاي صنفي كارگري و وزارت كار دولت نهم، سبب شده بود تا مقامات دولتي در بخشنامه‌اي نانوشته، ملزم باشند تا از پايان يافتن بحران‌هاي كارگري، رضايت كارگران از دستمزدها و ... خبر دهند و هيچ‌گاه به مناطق ممنوعه هم‌چون تجمعات كارگري، علل اعتراضات رو به گسترش اين طبقه و ... قدم نگذارند.

داستان استعفا و دستگیری قهرمان نامی ورزش‌های جانبازان در تظاهرات به حمایت از موسوی

علی اصغر هادی‌زاده، قهرمان نامی ورزش‌های جانبازان (رزمنده و جانباز در جنگ ایران و عراق)، نماینده مجلس ششم، برنده دو مدال طلا از پارالمپیک‌های سیدنی و آتن برای ایران، و رئیس فدراسیون ورزش نابینایان و کم بینایان در تاریخ ۲۴ تیرماه گذشته از سمت خود استعفا کرد و روز بعد در حوالی میدان انقلاب به دلیل شرکت در تجمع هواداران میرحسین موسوی بازداشت شد.

چهلم تمام شد! خود را برای تظاهرات میلیونی روز دوشنبه آماده می کنیم!

http://i26.tinypic.com/2n71m6o.gif

ویدیو: تهران ونک ولی عصر ۸ مرداد

تیر اندازی و كتك زدن مردم توسط مامورين 8مرداد- وليعصر ونك

http://www.youtube.com/watch?v=83PHiVzNgUI

محمدعلی ابطحی از چهره های سیاسی بازداشت شده وقایع اخیر با خانواده‌اش ملاقات کرد

پایگاه اینترنتی موج سبز، از وب سایت های نزدیک به میر حسین موسوی خبر داد محمدعلی ابطحی، از مشاوران مهدی کروبی عصر روز پنجشنبه در زندان اوین با همسر و سه دخترش دیدار کرده است. همسر آقای ابطحی که پس از چهل روز با او دیدار می کرد گفت حال همسرش مساعد است اما همزمان از کاهش وزن مشهود او خبر داده است. محمدعلی ابطحی که در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی، معاون پارلمانی او بوده اواخر خرداد ماه به همراه سعید حجاریان، از اعضاء ارشد جبهه مشارکت دستگیر شده بود. سازمان عفو بین‌الملل و بسیاری از نهاد های مدافع حقوق بشر نسبت به وضعیت روزنامه‌نگاران بازداشت شده و سایر بازداشتی های وقایع اخیر و همچنین احتمال شکنجه آنها ابراز نگرانی کرده اند.

دیروز ما پیروز شدیم ..... پیش بسوی گرفتن حق

بچه ها دیروز به راستی ما پیروز شدیم .... دیروز واقعاً عالی بود .... دیروز مردم با دست خالی خیلی خیلی از نیرو ها منسجم تر و سر تر بودند ....

دیروز چنان پیروزی برای ما داشت که نیرو ها واقعاً گیج و بهم ریخته شده بودند ....

دوستان خبر رسیده مردم و گروه های چند نفره روز دوشنبه ساعت 17 قصد تصرف صدا و سیما رو دارند .... دارن براش برنامه ریزی می کنند ...

به نظر من باید همین روز ها کار رو تموم کرد .... باور کنید پیروزی ما حتمی شده ... خودشون هم فهمیدند ....

سپاه جلساتی گذاشته که توش دارن برنامه ریزی هایی می کنند ... نوری زاده هم از این جلسات خبر داد .... قصد کردند دولت رو سرنگون کنند ...

دوستان باید 2 شنبه کار رو یکسره کرد .... دیروز اینا از ترسشون حتی گاز اشک آور به زور می زنند ... چه برسه که بخوان آدم بکشند ....

هر کی نظری داره بگه .... دیروز جنبش سبز با دست خالی پیروز شد .

تجمع میلیونی بعدی: مراسم تنفیذ ا.ن. دوشنبه 12 مرداد

ملت ایران روز 8 مرداد حماسه آفریدند. رهبران اصلی جنبش، میرحسین موسوی و مهدی کروبی، نیز ثابت کردند که به رغم فشارهای شدید کودتاگران و آدم کشان، کماکان همراه مردم هستند و مردانه ایستاده اند. حرکت مردم و اعتراضات آنها بسیار امیدبخش و نشان از عمق و پویایی آن دارد. نیروهای آدم کش کودتاگران در روز پنجشنبه 8 مرداد به شدت تحلیل رفته و فرسایش یافته اند. بنابراین ملت همیشه در صحنه ایران در روز تنفیذ رییس جمهور قلابی و دروغ گو، محمود ا.ن.، دوشنبه 12 مرداد 1388، با اطمینان بیشتر به خیابان ها خواهند آمد و مراسم تنفیذ را به عزای عمومی تبدیل خواهند کرد و شیرینی پیروزی ساختگی را به کامشان زهر مار خواهند کرد.

دوستان عزیز هر جور میتونید اطلاع رسانی کنید

یک موقعیت دیگر برای جنبش

جمعه هفته آینده یعنی 16 مرداد روز ولادت امام زمان است به نظرم می تواند موقعیتی برای جنبش ملیونی سبز باشد

عکسش نرود در اینترنت

مسعود بهنود
چند روزی بود که خسته از کار برمی گشت. همیشه وقتی می رسید خانه، منور خانم اول یک استکان چای تازه دم جلویش می گذاشت و بعد می رفت که بساط شام را علم کند. در آن فاصله بچه ها می ریختند دور پدرشان و از سر و کولش بالا می رفتند. وحید نقل مدرسه شان را می گفت و این که تیمشان چند تا گل زده به تیم مدرسه قریب، حمیده برایش تعریف می کرد که خانم ناظمشان را چقدر بچه ها اذیت می کنند. اما آن شب انگار در هیچ کدامشان حال و حوصله نبود.

یک اتاق بزرگ داشتند و یک اتاق کوچک، در بالاخانه ای در خیابان نایب السلطنه. زمستان ها که می شد همه زندگیشان در همان اتاق بزرگ بود، همان جا را گرم نگاه می داشتند، منورخانم حتی المقدور نمی رفت آشپزخانه پائین که سرد بود و حوصله روگرفتن موقع آشپزی هم نداشت. در همان اتاق روی چراغ خوراک پزی غذا را گرم می کرد یا اگر ساده بود همان جا می پخت. اتاق کوچک هم بسته بود، رختخواب ها در آن بود و زمستان سرما چنان در آن لانه داشت که به جای یخچال به کار می رفت. هندوانه و خربزه ای که گاهی مرد خانه با خودش می آورد آن جا بود و همین طور غذاهای شب قبل. منور خانم صرفه جوئی می کرد و اسراف را نجس می دانست. همه شان می دانستند که دارند پول جمع می کنند که سرپناهی بخرند یا بسازند.

ولی همان جا هم خوش بودند، خانه شان گرم بود، یعنی جز همان یک اتاق که چراغ آلادین کنارش بود هیچ جا گرم نبود اما دلشان گرم بود. صاحبخانه شان هم آدم بدی نبود. شاید رعایت آقا ناصر را می کرد که می گفتند در نخست وزیری کار می کند.
حمیده کلاس دوم بود که یکی از این شب ها، بعد شیرین زبانی موضوع انشایش را گفت "می خواهید چه کاره بشوید". کلاف سخن از آن جا باز شد که دخترک پرسید بابا تو چه کاره ای. پدر به جای جواب گفت کار من به درد زن ها نمی خورد، یک چیز دیگر بنویس. خیاطی، معلمی، اصلا چرا خانم دکتر نخواهی بشوی. وحید گفت با این درس خواندنش. و این را به مسخره گفت. حمیده گفت از تو که نمره هام بهتره. و جدال شروع شد. مادر همان طور که داشت سفره را پهن می کرد نهیب زد که خیلی خوب. از کجا به کجا رسیدید. جواب بابات را بده بگو که می خواهی پرستار بشوی و به مریض ها و پیرها کمک کنی. مگه همیشه نمی گوئی. حمیده پذیرفت اما در ذهنش چه می گذشت که گفت بابا در اداره شما هیچ زنی کار نمی کند. پدر نگاهش را از تلویزیون برگرفت و در حالی که پیدا بود دنبال جواب مقتضی می گردد گفت چرا ولی به درد تو نمی خورد نظافت و امرو نهی.
منورخانم داشت معذب می شد از این گفتگو. پس فرمانی کوتاه صادر کرد: بنویس می خواهم دکتر بشوم و بلند شو برو آن کاسه ماست را بیار، امشب نرگسی داریم. همه گفتند به به و گفتگوی آزار دهنده قطع شد. اما زخمش به تن اتاق ماند.
مدتی بود که پدر دیر وقت می آمد. گاهی اصلا شب ها نمی آمد. در این شب ها امیرعلی پسر صاحب خانه از پائین زنگ می زد و از همان پائین پله ها به وحید می گفت آقایت تلفن کرد و گفت منتظر من نباشید شب کارم. چنین بود که مشق ها نوشته می شد و شام خورده می شد و رختخواب ها پهن. تلویزیون روشن می شد. منور خانم پایش به بافتنی مشغول، بچه ها به تماشای مرد شش میلیون دلاری یا پیتون پلیس و سال های زندگی. و خواب. و درست یکی از همین شب ها بود که صدای تک تک تیراندازی وحیده را از خواب پراند و رفت چسبیده به مادر.
اول شبی هم که مردم رفتند به پشت بام و الله اکبر گفتند، یکی از همان شب ها بود که امیرعلی خبر داد که بابایت نمی آید. وحید هم بلند شده بود که برود پشت بام، منور خانم گفت بگذار بابات بیاید از او بپرس اگر گفت باشد برو. وحید گفت همه بچه ها هستند بزرگ ها هم هستند تو هم بلند شو بیا. مادر گفت من باید مراقب غذا باشم نسوزه. و دیگر نتوانست جلو پسر را بگیرد. مثل همیشه حمیده خواست از برادر عقب نماند بلند شد اما مادر با عتاب گفت تو بشین درست را بخوان. لب و لوچه های دختر جمع بود اما مادر محکم گفت او کلاس نهم است و تو کلاس دومی. درس و تکلیفش را هم تمام کرده. تازه تا تو به خودت بجنبی برگشته. و بعد مهربان تر گفت بعدش مادر در این تاریکی من تنها می مانم.
اما اوج حکایت آن شبی شد که بعد دو روز کشیک بابا ناصر به خانه آمد. منور خانم که می دانست وقت حمام او دو روز گذشته اسباب حمامش را آماده گذاشته بود. مرد بی حرف حوله و لباس زیرهایش را برداشت و رفت حمام ایران وقتی برگشت سفره پهن بود اما او بی حوصله می نمود. سر شام بودند و داشتند کتلت ها را با ماست خیکی و نان سنگک لقمه می کردند که با صدای اولین الله اکبر وحید با دهان پر پرید و کفش را برداشت و خواست از در بیرون برود که پدر با نگاه پرسید کجا. منور خانم فقط گفت الان می آید. و وحید چرخی به خود داد اما هنوز لای در بود که صدا بلند تر شد:گفتم کجا میروی. حالا دیگر صدای الله اکبر کوچه را پر کرده بود. وحید دید که حالا پدرش بلند شده و ایستاده و صدایش هم بلند بود. منور خانم اشاره ای کرد به وحید و گفت خیلی خوب نمی رود... شامت را بخور جانم. اما انگار مرد بشکه اش از جای دیگر پر شده بود که سرزیر کرد. با دومین جمله اش منور خانم در را کیپ کرد و با نگاه از او خواست صدایش را بلند نکند. آن شب به سکوت گذشت.
فردا صبجش مرد آن قدر دست دست کرد که بچه ها رفتند مدرسه و فرصت گرفت تا با منور خانم حرف بزند. می گفت شاید مجبور شود برود ماموریت باید مراقب باشی ... اما جمله اش ناتمام ماند چرا که شنید زن می گوید من هیچ جور نمی توانم جلویش را بگیرم، یا با خودت ببرش یا بسپارش به امید خدا و حلالش کن، عادتش نده بی اجازه ات کاری بکند. بابا ناصر اول گفت غلط می کند. اما بعد به یادش افتاد کسی در اتاق نیست و رجزخوانی جائی ندارد. صدایش را آورد پائین انگار که دارد خبر محرمانه ای را ابلاغ می کند گفت ممکن است دستور تیر بیاید. بزننش. یک باره دیدی بدبخت شدیم.
ناگهان آواری بر سر مرد ریخت وقتی شنید: باشد خونش که از بقیه رنگین تر نیست.

نمی دانست از کی همسرش داخل این کارها شده. اصلا از کی این همه جسور شده. سرش را انداخت پائین و فقط گفت منور. یعنی پرسید منور. کتش را کشید تنش و کفشش را در راهرو پوشید. دسته ای پول از جیبش بیرون کشید و گذاشت جلو آینه و رفت. اولین روز در همه زندگیشان بود که بی خداحافظی رفت. و نشنید که منور خانم سرش را کرد توی بالش و زار زد. چنین بود که پرده پرده بالا رفت. هیچ وقت یک باره چادر از سرحقیقت نمی افتد.
پائیز شده بود و هوا سرد می شد و اگر مرد شب کاری نداشت و به خانه می آمد هم دیگر بچه ها نمی ریختند دورش. موضوع انشایش را نمی گفتند با هم. مرد شش میلیون دلاری نگاه نمی کردند. بلکه شام خورده نخورده رختخواب می انداختند، بچه ها کتابشان را می بردند در رختخواب و خوابشان می برد تا منور کتاب را از زیر دستشان آرام می کشید. چراغ هم که خاموش می شد حتی در پچ پچ زن و مرد که هر گوش بدان نامحرم است نیز انگار زمستان لانه کرده بود.
و پرده آخر شبی سرد از روی حقیقت کنار رفت. بابا ناصر بعد دو روز غیبت سر شب به خانه آمده با چشمان گودافتاده. برق خیابان نایب السلطنه رفت، تاریکی بر ابهام افزود، هزاران الله اکبر لحافی بر سر شهر کشید، هنوز به این وضع خو نکرده بود که دید وحید و حمیده در اتاق نیستند منور هم چادر سر کرده جلو در اتاق ایستاده و ملتمس او را نگاه می کند. نور گرد سوز سایه روشنی به چهره زن انداخته بود، انگار مجسمه ای از برنز یا سنگ با اراده و وقار. مرد زیر بار این همه داشت خم می شد. صدای خسته اش به گوش رسید و گفت برو، تنهایشان نگذار.
وقتی برق آمد و خانه روشن شد هر سه شان در اتاق بودند انگار این میزانسن داده شده بود تا وحید آرام و با خجالت اما محکم سخنش را بگوید.
- برویم یک محله دیگر، یک شهر دیگر...
نفس در سینه ها حبس بود. صداهای دور می آمد. منور سفره را انداخته منتظر جواب بود. صدای حرکت تانک می آمد، صدای خشک زنجیر و صدای کنده شدن آسفالت. و مرد زیر لب پرسید برویم جائی. و بعد توضیح داد:
- که من را نشناسند، برویم جائی که خجالت نکشید برای باباتان.

اول حمیده تاب این گفتگو را نیاورد و چانه اش چرخید. بعد منور بی صدا گریست و با گوشه روسری اشکش را پاک کرد. و چه بود که به پسر چنین قدرتی را داد که بلند شد و خودش را انداخت روی پاهای پدر و هی گفت: بابا بیائید مادر و حمیده را بردارید و بروید. خواهش می کنم.
کسی نپرسید چرا می گوئی بروید، پس تو چه می کنی پسر. دیگر کسی هیچ نگفت. رختخوابی پهن نشد آن شب، هر چهار در آغوش هم خفتند. منور با احساس سرما در اتاق بلند شد و لحاف و پتو روی هر چهارشان انداخت.
صبح بچه ها به کار هر روزه رفتند، مرد وقتی داشت می رفت به منور گفت: برو از بانک پول بگیر و بروید شهباز یا ژاله تهران نو، سیصد دستگاه خانه پیدا کنید. به آقای قناعتی هم بگو خانه اش را تخلیه می کنیم. بگو من مامور شهرستان شده ام و همین ماه می رویم. گفتگو ها تمام شد.
سه روز یا شاید چهار روز بعد، وقتی بچه های محل آمدند تا خبر را به آن ها برسانند منور و حمیده بغل دست راننده کامیونتی نشسته بودند که داشت زندگی کوچک آن ها را به خانه اجاره ای تازه می برد. خانه ای که وحید هرگز ندید. نام و یادش به کوچه صدر خیابان نایب السلطنه داده شد.
و حالا سی سال گذشته. روز صدای گلوله می آید، شب بانک الله اکبر در گوش شهر می پیجید. حمیده خود مادر سه نوجوان است، شوهرش غلامرضا جای پدرش را گرفته. باز صدا می آید، الله اکبر. یکی از پسرها آمده تا نقش وحید را بازی کند. اما زمانه دیگرگون شده، دیگر با تغییر خانه دردی چاره نمی شود.
-

آگر عکسش را در اینترنت بگذارند، اگر او تیر انداخته باشد، اگر این شب هائی که نمی آید خانه ...
حمیده بقیه حرف های پسر را نشنید، انگار از پیش می دانست دنباله این حرف به کجا می رسد. یک بار این ها را شنیده بود. ته حلقش خشک شد از تصور تکرار. به جای هر چه گفت: بچه ها فردا بریم بهشت زهرا دیداری از مادربزرگ بکنیم و فاتحه ای هم برای برادرم بخوانیم. و با خودش گفت یادم باشد شب با غلامحسین صحبت کنم. برایش بخوانم که وحید برای پدر نوشته بود باورم نمی شود که تو کسی را تیر بزنی . باورم نمی شود تو بد باشی.

عکسش نرود در اینترنت


مسعود بهنود
چند روزی بود که خسته از کار برمی گشت. همیشه وقتی می رسید خانه، منور خانم اول یک استکان چای تازه دم جلویش می گذاشت و بعد می رفت که بساط شام را علم کند. در آن فاصله بچه ها می ریختند دور پدرشان و از سر و کولش بالا می رفتند. وحید نقل مدرسه شان را می گفت و این که تیمشان چند تا گل زده به تیم مدرسه قریب، حمیده برایش تعریف می کرد که خانم ناظمشان را چقدر بچه ها اذیت می کنند. اما آن شب انگار در هیچ کدامشان حال و حوصله نبود.

یک اتاق بزرگ داشتند و یک اتاق کوچک، در بالاخانه ای در خیابان نایب السلطنه. زمستان ها که می شد همه زندگیشان در همان اتاق بزرگ بود، همان جا را گرم نگاه می داشتند، منورخانم حتی المقدور نمی رفت آشپزخانه پائین که سرد بود و حوصله روگرفتن موقع آشپزی هم نداشت. در همان اتاق روی چراغ خوراک پزی غذا را گرم می کرد یا اگر ساده بود همان جا می پخت. اتاق کوچک هم بسته بود، رختخواب ها در آن بود و زمستان سرما چنان در آن لانه داشت که به جای یخچال به کار می رفت. هندوانه و خربزه ای که گاهی مرد خانه با خودش می آورد آن جا بود و همین طور غذاهای شب قبل. منور خانم صرفه جوئی می کرد و اسراف را نجس می دانست. همه شان می دانستند که دارند پول جمع می کنند که سرپناهی بخرند یا بسازند.

ولی همان جا هم خوش بودند، خانه شان گرم بود، یعنی جز همان یک اتاق که چراغ آلادین کنارش بود هیچ جا گرم نبود اما دلشان گرم بود. صاحبخانه شان هم آدم بدی نبود. شاید رعایت آقا ناصر را می کرد که می گفتند در نخست وزیری کار می کند.
حمیده کلاس دوم بود که یکی از این شب ها، بعد شیرین زبانی موضوع انشایش را گفت "می خواهید چه کاره بشوید". کلاف سخن از آن جا باز شد که دخترک پرسید بابا تو چه کاره ای. پدر به جای جواب گفت کار من به درد زن ها نمی خورد، یک چیز دیگر بنویس. خیاطی، معلمی، اصلا چرا خانم دکتر نخواهی بشوی. وحید گفت با این درس خواندنش. و این را به مسخره گفت. حمیده گفت از تو که نمره هام بهتره. و جدال شروع شد. مادر همان طور که داشت سفره را پهن می کرد نهیب زد که خیلی خوب. از کجا به کجا رسیدید. جواب بابات را بده بگو که می خواهی پرستار بشوی و به مریض ها و پیرها کمک کنی. مگه همیشه نمی گوئی. حمیده پذیرفت اما در ذهنش چه می گذشت که گفت بابا در اداره شما هیچ زنی کار نمی کند. پدر نگاهش را از تلویزیون برگرفت و در حالی که پیدا بود دنبال جواب مقتضی می گردد گفت چرا ولی به درد تو نمی خورد نظافت و امرو نهی.
منورخانم داشت معذب می شد از این گفتگو. پس فرمانی کوتاه صادر کرد: بنویس می خواهم دکتر بشوم و بلند شو برو آن کاسه ماست را بیار، امشب نرگسی داریم. همه گفتند به به و گفتگوی آزار دهنده قطع شد. اما زخمش به تن اتاق ماند.
مدتی بود که پدر دیر وقت می آمد. گاهی اصلا شب ها نمی آمد. در این شب ها امیرعلی پسر صاحب خانه از پائین زنگ می زد و از همان پائین پله ها به وحید می گفت آقایت تلفن کرد و گفت منتظر من نباشید شب کارم. چنین بود که مشق ها نوشته می شد و شام خورده می شد و رختخواب ها پهن. تلویزیون روشن می شد. منور خانم پایش به بافتنی مشغول، بچه ها به تماشای مرد شش میلیون دلاری یا پیتون پلیس و سال های زندگی. و خواب. و درست یکی از همین شب ها بود که صدای تک تک تیراندازی وحیده را از خواب پراند و رفت چسبیده به مادر.
اول شبی هم که مردم رفتند به پشت بام و الله اکبر گفتند، یکی از همان شب ها بود که امیرعلی خبر داد که بابایت نمی آید. وحید هم بلند شده بود که برود پشت بام، منور خانم گفت بگذار بابات بیاید از او بپرس اگر گفت باشد برو. وحید گفت همه بچه ها هستند بزرگ ها هم هستند تو هم بلند شو بیا. مادر گفت من باید مراقب غذا باشم نسوزه. و دیگر نتوانست جلو پسر را بگیرد. مثل همیشه حمیده خواست از برادر عقب نماند بلند شد اما مادر با عتاب گفت تو بشین درست را بخوان. لب و لوچه های دختر جمع بود اما مادر محکم گفت او کلاس نهم است و تو کلاس دومی. درس و تکلیفش را هم تمام کرده. تازه تا تو به خودت بجنبی برگشته. و بعد مهربان تر گفت بعدش مادر در این تاریکی من تنها می مانم.
اما اوج حکایت آن شبی شد که بعد دو روز کشیک بابا ناصر به خانه آمد. منور خانم که می دانست وقت حمام او دو روز گذشته اسباب حمامش را آماده گذاشته بود. مرد بی حرف حوله و لباس زیرهایش را برداشت و رفت حمام ایران وقتی برگشت سفره پهن بود اما او بی حوصله می نمود. سر شام بودند و داشتند کتلت ها را با ماست خیکی و نان سنگک لقمه می کردند که با صدای اولین الله اکبر وحید با دهان پر پرید و کفش را برداشت و خواست از در بیرون برود که پدر با نگاه پرسید کجا. منور خانم فقط گفت الان می آید. و وحید چرخی به خود داد اما هنوز لای در بود که صدا بلند تر شد:گفتم کجا میروی. حالا دیگر صدای الله اکبر کوچه را پر کرده بود. وحید دید که حالا پدرش بلند شده و ایستاده و صدایش هم بلند بود. منور خانم اشاره ای کرد به وحید و گفت خیلی خوب نمی رود... شامت را بخور جانم. اما انگار مرد بشکه اش از جای دیگر پر شده بود که سرزیر کرد. با دومین جمله اش منور خانم در را کیپ کرد و با نگاه از او خواست صدایش را بلند نکند. آن شب به سکوت گذشت.
فردا صبجش مرد آن قدر دست دست کرد که بچه ها رفتند مدرسه و فرصت گرفت تا با منور خانم حرف بزند. می گفت شاید مجبور شود برود ماموریت باید مراقب باشی ... اما جمله اش ناتمام ماند چرا که شنید زن می گوید من هیچ جور نمی توانم جلویش را بگیرم، یا با خودت ببرش یا بسپارش به امید خدا و حلالش کن، عادتش نده بی اجازه ات کاری بکند. بابا ناصر اول گفت غلط می کند. اما بعد به یادش افتاد کسی در اتاق نیست و رجزخوانی جائی ندارد. صدایش را آورد پائین انگار که دارد خبر محرمانه ای را ابلاغ می کند گفت ممکن است دستور تیر بیاید. بزننش. یک باره دیدی بدبخت شدیم.
ناگهان آواری بر سر مرد ریخت وقتی شنید: باشد خونش که از بقیه رنگین تر نیست.

نمی دانست از کی همسرش داخل این کارها شده. اصلا از کی این همه جسور شده. سرش را انداخت پائین و فقط گفت منور. یعنی پرسید منور. کتش را کشید تنش و کفشش را در راهرو پوشید. دسته ای پول از جیبش بیرون کشید و گذاشت جلو آینه و رفت. اولین روز در همه زندگیشان بود که بی خداحافظی رفت. و نشنید که منور خانم سرش را کرد توی بالش و زار زد. چنین بود که پرده پرده بالا رفت. هیچ وقت یک باره چادر از سرحقیقت نمی افتد.
پائیز شده بود و هوا سرد می شد و اگر مرد شب کاری نداشت و به خانه می آمد هم دیگر بچه ها نمی ریختند دورش. موضوع انشایش را نمی گفتند با هم. مرد شش میلیون دلاری نگاه نمی کردند. بلکه شام خورده نخورده رختخواب می انداختند، بچه ها کتابشان را می بردند در رختخواب و خوابشان می برد تا منور کتاب را از زیر دستشان آرام می کشید. چراغ هم که خاموش می شد حتی در پچ پچ زن و مرد که هر گوش بدان نامحرم است نیز انگار زمستان لانه کرده بود.
و پرده آخر شبی سرد از روی حقیقت کنار رفت. بابا ناصر بعد دو روز غیبت سر شب به خانه آمده با چشمان گودافتاده. برق خیابان نایب السلطنه رفت، تاریکی بر ابهام افزود، هزاران الله اکبر لحافی بر سر شهر کشید، هنوز به این وضع خو نکرده بود که دید وحید و حمیده در اتاق نیستند منور هم چادر سر کرده جلو در اتاق ایستاده و ملتمس او را نگاه می کند. نور گرد سوز سایه روشنی به چهره زن انداخته بود، انگار مجسمه ای از برنز یا سنگ با اراده و وقار. مرد زیر بار این همه داشت خم می شد. صدای خسته اش به گوش رسید و گفت برو، تنهایشان نگذار.
وقتی برق آمد و خانه روشن شد هر سه شان در اتاق بودند انگار این میزانسن داده شده بود تا وحید آرام و با خجالت اما محکم سخنش را بگوید.
- برویم یک محله دیگر، یک شهر دیگر...
نفس در سینه ها حبس بود. صداهای دور می آمد. منور سفره را انداخته منتظر جواب بود. صدای حرکت تانک می آمد، صدای خشک زنجیر و صدای کنده شدن آسفالت. و مرد زیر لب پرسید برویم جائی. و بعد توضیح داد:
- که من را نشناسند، برویم جائی که خجالت نکشید برای باباتان.

اول حمیده تاب این گفتگو را نیاورد و چانه اش چرخید. بعد منور بی صدا گریست و با گوشه روسری اشکش را پاک کرد. و چه بود که به پسر چنین قدرتی را داد که بلند شد و خودش را انداخت روی پاهای پدر و هی گفت: بابا بیائید مادر و حمیده را بردارید و بروید. خواهش می کنم.
کسی نپرسید چرا می گوئی بروید، پس تو چه می کنی پسر. دیگر کسی هیچ نگفت. رختخوابی پهن نشد آن شب، هر چهار در آغوش هم خفتند. منور با احساس سرما در اتاق بلند شد و لحاف و پتو روی هر چهارشان انداخت.
صبح بچه ها به کار هر روزه رفتند، مرد وقتی داشت می رفت به منور گفت: برو از بانک پول بگیر و بروید شهباز یا ژاله تهران نو، سیصد دستگاه خانه پیدا کنید. به آقای قناعتی هم بگو خانه اش را تخلیه می کنیم. بگو من مامور شهرستان شده ام و همین ماه می رویم. گفتگو ها تمام شد.
سه روز یا شاید چهار روز بعد، وقتی بچه های محل آمدند تا خبر را به آن ها برسانند منور و حمیده بغل دست راننده کامیونتی نشسته بودند که داشت زندگی کوچک آن ها را به خانه اجاره ای تازه می برد. خانه ای که وحید هرگز ندید. نام و یادش به کوچه صدر خیابان نایب السلطنه داده شد.
و حالا سی سال گذشته. روز صدای گلوله می آید، شب بانک الله اکبر در گوش شهر می پیجید. حمیده خود مادر سه نوجوان است، شوهرش غلامرضا جای پدرش را گرفته. باز صدا می آید، الله اکبر. یکی از پسرها آمده تا نقش وحید را بازی کند. اما زمانه دیگرگون شده، دیگر با تغییر خانه دردی چاره نمی شود.
-

آگر عکسش را در اینترنت بگذارند، اگر او تیر انداخته باشد، اگر این شب هائی که نمی آید خانه ...
حمیده بقیه حرف های پسر را نشنید، انگار از پیش می دانست دنباله این حرف به کجا می رسد. یک بار این ها را شنیده بود. ته حلقش خشک شد از تصور تکرار. به جای هر چه گفت: بچه ها فردا بریم بهشت زهرا دیداری از مادربزرگ بکنیم و فاتحه ای هم برای برادرم بخوانیم. و با خودش گفت یادم باشد شب با غلامحسین صحبت کنم. برایش بخوانم که وحید برای پدر نوشته بود باورم نمی شود که تو کسی را تیر بزنی . باورم نمی شود تو بد باشی.

تغییر شعار‌ها در استادیوم

تو این وضعیت که هموطنان عزیزمون تو زندان هستن و هنوز به خواسته هامون نرسیدیم دیگه مسابقات لیگ برتر هیچ اهمیتی نداره. من که یکی‌ از دو آتیشه‌های پرسپولیس هستم، اصلا برام مهم نیست که این پرسپولیس سیاسی امسال چه نتیجه‌ای بگیره. ولی‌ با این حل استادیوم مکان خوبیه برا این که بتونیم همبستگی‌ خودمون رو حفظ کنیم. به جای اینکه قبل و در حین بازی به استقلالیها فحش بدیم شعارهای جنبش سبز رو تو استادیوم زنده نگاه داریم. از استقلالیها هم همین خواهش رو داریم.

این یه نمونه از اون شعار هاست که می‌تونیم نه تنها تو استادیوم بلکه در دیگر تظاهرات نیز زنده کنیم:

آهای روباه مکار
آهای پیر ستمکار
مگه بهت نگفتند که دست از فاجعه بردار
آهای آخوند دربار
آهای زالوی خونخار
به جون مردم افتادی یه عمره مثل کفتار
آهای وطن فروشان
آهای عبا به دوشان
دیگه دوام ندارید جلو این سیل خروشان
آهای مردک مغرور
آهای وصله ناجور
نمیخوایم تو رو نه اون رئیس جمهور مزدور
به جون هرچی‌ مرده
میبندمت به نرده
می‌کنم با تو کاری که کسی‌ باهات نکرده
شوخی‌ باهات ندارم
بلا سرت میارم
میام همین روزا یه گلوله تو مخت میارم

پشت پرده محافظه کارانه شدن بی بی سی


به طور حتم متوجه شدید که بخش فارسی بی بی سی اون پوشش خبری رو که در هفته اول بعد از انتخابات داشت دیگه نداره.
حالا علت :
به گفته خود بی بی سی-در جواب ایمیل بنده که بعد از سماجت زیاد بهش پاسخی دادند-به دلیل عدم وجود خبر گزاری ها و گزارشگران ،پوشش خبری بی بی سی کمرنگ شده است .

من ساده هم باور کردم تا دیروز

دیروز یکی از اقوام که حدودا 20 سالی میشه در انگلیس زندگی می کنه زنگ زد تا از اوضاع دیروز براش خبر بدم ، به متلک بهش گفتم بی بی سی رو بگیر ، خبر لحظه به لحظه میده !

....
همین جا بود که از پشت برده این سکوت بی بی سی مطلع شدم!گویا در پی بازداشت برخی از اعضای سفارت انگلیس یک سری زد و بندهایی صورت گرفته تا این افراد آزاد بشوند. یکی از این توافقات همین بوده که در مورد مسائل بعد از انتخابات دهم ایران همانند هفته بعد از انتخابات عمل نکنه.

....
حالا یک حرف به مدیر قسمت فارسی بی بی سی :

آقای صادق صبا در این شرایط ایا سکوت شما جایز هست؟
مردم داخل ایران در این شرایط نه میلی به شنیدن اهنگ های جدید دارند-کوک- و نه گرایشی برای استفاده از ویندوز سون_کلیک- و هر چیزی به جز اخبار شفاف از ایران

با شکنجه گر حرفه ای،حسین قربان زاده بیشتر آشنا شویم

حسین قربان زاده مشهور به حسین گشتاپو از شکنجه گران بسیار خشن نیروی انتظامی میباشد . نامبرده در ابتدا در اداره آگاهی تهران مشغول به خدمت بود ( در اداره 1 و 6 آگاهی : مبارزه با سرقت و سرقت مسلحانه / اداره 10 آگاهی : قتل و جنایت / اداره 11 آگاهی : آدم ربایی / اداره 13 آگاهی تهران : جعل اسناد ) و تحت عنوان مسئول تحقیق و بررسی در ادارات مختلف آگاهی از متهمین بازجویی میکرد و در طی مراحل بازجویی متهمین را بشدت مورد شکنجه قرار میداد بطوریکه یک سارق خورده پا بر اثر شکنجه های وی جان سپرد و پرونده وی به دادسرای نظامی احاله گردید ولیکن بعلت نفوذ و پادر میانی سردار سرتیپ نجفی ریاست وقت اداره اطلاعات ناتب ( نیروی انتظامی تهران بزرگ ) نامبرده تبرئه گردید و دیه مقتول از طرف ناجا به اولیای دم مسترد گردید و سپس وی ( حسین قربانزاده ) از اداره آگاهی به اطلاعات ناتب مامور به عده و سپس منتقل شد و در اداره اطلاعات ناتب در همان رسته قبلی ( افسر تحقیق و بررسی ) به بازجویی از متهمان امنیتی میپرداخت و همچنان از روشهای غیر انسانی برای اقرار گرفتن استفاده میکرد و بعد ازآن به پلیس امنیت ناتب ( واحد اطلاعات و عملیات ) منتقل شد و در طرحهای موسوم به امنیت اجتماعی – مبارزه با ارذل و اوباش و مواد فروشان شرکت گسترده داشت و شخصا و بدون هیچ ترسی در صحنه جرم به ضرب و شتم وحشیانه متهمان میپرداخت که تعدادی از عکسهای آنرا در پایین مشاهده میکنید .
با توجه به سابقه سیاه این شخص احتمال اینکه وی در جریان شکنجه و اعتراف گیری های وقایع بعد از 22 خرداد شرکت فعال داشته باشد دور از انتظار نیست . به امید روزی که همه این متوحشان تاریک اندیش در دادگاه عدل ملی به سزای جرایم خود برسند و جامعه از وجودشان پاک گردد .

کودتا نیوز

در کهریزک آب را می لیسیدیم

یکی از نجات یافتگان در مصاحبه با روز
در کهریزک آب را می لیسیدیم

پرستو سپهري
ماجد، الف، یکی از دستگیر شدگان روز 18 تیر است. این دانشجوی بیست و چند ساله، پس از آزادی ازبازداشتگاه کهریزک در گفت و گو با روز از شرایط مخوفی گفته که بر این زندان حاکم است.


کی و در کجا بازداشت شدید؟
تقاطع اسکندری شمالی و خیابان انقلاب. دقیقا روبروی ایستگاه اتوبوس بی آرتی ایستگاه قریب. ساعت 6. 30.


چگونه بازداشت شدید؟
به همراه یکی ازدوستانم به درحال حرکت به سمت انقلاب و ازآنجا کوی دانشگاه بودیم. سرو صداهاورفت وآمد بسیار زیاد بود و مامی خواستیم زودتر به محل مورد نظر برسیم. ما می دیدیم که یگان های ویژه به سمت مردم یورش می آورند، برای اینکه با آنها روبرو نشویم از کوچه های فرعی عبورمی کردیم. درآنجا هم لباس شخصی ها و نیروهای بسیجی بودند واز همه خطرناکتر. بنابراین تصمیم گرفتیم به خیابان انقلاب برگردیم. در تقاطع اسکندری درگیری شدیدی بود. ما هم به مردم پیوستیم وحدود یک ساعت برای عبور از سد ماموران وپیوستن به موج سبزتلاش کردیم.


آیا شعار می دادید؛ یا سنگ پرتاب می کردید؟
بله. همه همین کاررا می کردند. در برابر چماق و گلوله چکار می توانستیم بکنیم؟ اصلا کسی برای غیر از این کار درآن محل نبود. دختران از خیابان های فرعی سنگ می آوردند وبه عنوان گروههای پشتیبانی عمل می کردند. خانواده های مستقر درمحل هم شربت و آب درست می کردند و به معترضان می دادند.


شما را شناسایی کردند؟
نه. من دریک حمله ناگهانی وغافلگیرانه به دام افتادم. درحالی که با نیروهای گارد ویژه درحال ستیز بودیم، ازخیابان اسکندری جنوبی موتور سواران لباس شخصی به سرعت وارد خیابان انقلاب شدند ومسیر ما را از پشت مسدود کردند و مارا گرفتند. هیچ فرصتی هم برای اطلاع رسانی دیگران به ما نبود.


چند نفر بازداشت شدند؟
بین ما، وقتی گاز اشک اور را زدند نزدیک به 10 یا 12 نفر را بازداشت کردند. وقتی گاز خوردیم هیچ کاری نتوانستیم انجام دهیم. ترکیبات گازی که ماموران به مردم می زنند بسیار متفاوت تر از گازاشک آور است به دلیل اینکه این نوع گاز به محض اصابت و استشمام باعث بی حالی و کدری دربدن می شود. وقتی این نوع گاز که حاوی سی او اس است به بدن وارد شود قدرت کاری و تصمیم گیری از بین می رود و به راحتی به دام خواهی افتاد.


پس از بازداشت درمحل انقلاب چه اتفاقی افتاد؟
درهمانجا و حین دستگیری مارا به شدت کتک زدند. یعنی درحالی که نمی توانستیم حرکت چندان زیادی را انجام دهیم(به دلیل گازگرفتگی) ناگهان 6، 7 نفر ریختند روی سرما و شروع کردند به ضرب وشتم. با با توم های الکتریکی ومشت ولگد؛ قدرت هیچ نوع دفاعی را نداشتیم.


دوستتان هم بازداشت شد؟
خیر. او هنگام قیچی مردم توسط نیروها برگشته بود تا به مجروحینی که گازخورده اند کمک کند.


بنابراین شما را به بازداشتگاه بردند.
بله. به ستادفرماندهی نیروی انتظامی درکارگرجنوبی.


آنجا چندنفر بودید؟
خیلی زیاد. قریب به 50نفر.


در آنجا هم شما را کتک زدند؟
نه.


تاچه زمانی شما را در آن جا نگه داشتند؟
تا نیمه های شب. فکرمی کنم ساعت 4 صبح بود که برای انتقال به جایی که بعدا فهمیدیم کهریزک است، ما راحرکت دادند.


همه را به کهریزک بردند؟
بله. با یک یا دو اتوبوس. دست و پاهایمان را زنجیر زدند، چشم هایمان را بستند وسوار اتوبوس کردند.


از اوضاع کهریزک بگویید.
وقتی رسیدیم اول از همه همگی مارا کتک مفصلی زدند. دوباره ساعت 6صبح بود که 13 الی 14 نفر ریختند سر ما و با فحاشی های بسیار رکیک ما را به باد کتک گرفتند. همه رابا باتوم های شوک آور زدند. بعد لختمان کردند و به رویمان آب پاشیدند و با کابل وزنجیر به ما یورش آوردند. آن موقع اغلب ما به دلیل بی خوابی و دردهای بدنی عملا بی جان شده بودیم و رمقی برایمان نمانده بود. با این برخوردها درمحوطه کهریزک توان بلند شدن هم نداشتیم.


به چه دلیل کتک زدند؟
بی دلیل. فحش می دادند ومی گفتند منافق، آشغال و هزاران فحش دیگر که گفتنی نیست.


شکل و شمایل آـنها چگونه بود؟
بسیار عادی. دقیقا شکل مردم عادی لباس می پوشیدند. حتی برخی شلوار لی به تن داشتند. برخی ریش وسبیل داشتند و بعضی هم نداشتند. یعنی اصلا تصویر خاصی نداشتند. ولی ازنگاه های غضب آلود و برخوردهای خشن شان معلوم بود که یا حسابی پول می گیرند و یا اینکه شستشوی مغزی شده اند و یا هردوی اینها.


وضعیت محل اسکان چگونه بود؟
افتضاح. سوله هایی ساخته بودند که بوی رطوبت درآن بیش از هرچیزی آزار می داد. دراین سوله ها تعداد زیادی کانتینر هست که برای نگهداری 5نفر ساخته شده. ولی همه مارا ریختند در این کانتینر های 5 نفره. حداقل 20 نفر در هر کانتینر. آنجاامکانات بهداشتی درحد صفر است. بازداشتگاه وسط بیابان است و داخل اآنها خیلی گرم می شود. هوای مناسب برای استشمام وجودندارد و خیلی ها مریض شدند.


برای دستشویی چه می کردید؟
همه 20 نفر را یک جا دستبند وپابند می زدند و به جلوی توالت ها می بردند. بعضی وقت ها هم از بیرون بردن خبری نبود برای همین در داخل کانتینرها، بوی تعفن همه چا پیچیده بود.


وضعیت غذا چطور بود؟
نزدیک 48ساعت چیزی به ما ندادند. بعد از آن فقط نان دادند. نان لواش بیات چند روز مانده. از همه سخت تر این بود که آب نداشتیم. آب را اززیر در می ریختند روی کف کانتینر تا لیس بزنیم. ما هم قسمتی را آماده کردیم تا آب در آنجا جمع بشود. جایی که کمتر جای پا روی آن وجود داشت. اما فهمان جا هم روز بعد آلوده تر شد و موقع کتک زدن بعدی، به کثافت کشیده شد.


یعنی در این مدت فقط نان خوردید؟
نه. گاهی اوقات به اصطلاح شیر هم می دادند که درآن کلی آب ریخته بودند. گاهی وقت ها هم سیب زمینی می دادند.


از شما چه می خواستند؟
هیچ. فقط کتک می زدند. هر روز چند نوبت. خیلی اوقات شب ها هم می آمدند و می زدند.


بقیه مدت روز چه می کردید؟
هیچی. از این صبح تا صبح بعد در این به اصطلاح سلول های کثیف بودیم. جا انقدر تنگ بود که تکان نمی توانستیم بخوریم، آن هم در حالیکه همه خونین ومالین بودیم. برای خواب هم نه پتو وجودداشت ونه بالش. زندانیان روی پاهای یکدیگر می خوابیدند.




درطول روز چندبار برای گردش و هواخوری بیرون می رفتید؟
گفتم که اصلا بیرون نمی بردند. محوطه آنجا خیلی کوچک بود وتعداد زیاد. فقط یک سوراخ، به اندازه یک وجب بالای سقف بلند بازداشتگاه محل نگهداری ما وجود داشت که فقط از نور آن متوجه زمان می شدیم.


شکنجه دیگری هم بود؟
بله؛ بسیاری را برای ساعات طولانی آویزان کرده بودند. خیلی ها را فقط کتک می زدند واین بهترین قسمت بود. عده ای را درانفرادی ها نگه می داشتند. دست وپای خیلی ها را درقیر داغ می سوزاندند. دندان خیلی ها در این مدت شکسته شد. بیشتر کسانی که به کهریزک رفته اند دندان سالم ندارند. کم سن وسال ها را برای اعدام به پای چوبه دارمی بردند، طناب را دور گردن آنها می انداختند ودوباره پائین می آوردند. بچه ها می مردند و زنده می شدند اما آنها در همان حال هم کتک می زدند وفحش های ناموسی بسیار زشتی می دادند. زندانیانی که قوی تر بودند از همان اندک غذا هم محروم بودندو بیشتر وقت در کانتینر می ماندند آن هم در حالیکه موش های زیادی را درسوله ها رها کرده بودند و...


و چی؟ آیا تجاوز هم در کاربود؟
متاسفانه بدترین قسمت شکنجه ها همین بود. کسانی راکه آرام تر و جوان تر بودند مورد تجاوز قرار می دادند. ما مرتب فریادهای این بچه ها را می شنیدیم.


شما به چشم خودتان دیدید؟
بله. 3 نفر از هم سلولی های من برایشان پیش آمد. هرسه زیر 22 سال داشتند. اینها را روزی یک بار می بردند. البته پس از آن آمپول هایی به آنهاتزریق می کردند که استراحت کنند!


آیا از آنها خبری دارید؟
بله. آزاد شدند.


کسی کشته شد؟
ازمیان افراد اتاق ما نه. اما در اتاق های دیگر چرا. خیلی از این هایی که خبر فوت شان را به تازگی اعلام می کنند، مدت ها قبل جان شان را از دست داده بودند. یعنی بین کشته شدن واعلام فوت آنها به خانواده ها چندروز طول می کشد.


چرا؟
برای اینکه از فاصله بازداشت آنها بگذرد و بگویند که مثلا فلانی بازداشت بوده وزیر شکنجه نمرده است. در حالیکه شکنجه ها به حدی بود که بسیاری از کشته شدگان همان روزهای اول کشته شدند.


هنگام آزادی به شما چه گفتند؟
چیزی نگفتند. از ما تعهد گرفتند. بعد عکس گرفتند. اثر انگشت و جزئیات افراد خانواده، محل سکونت زندانی وافراد درجه یک خانواده. بعد ما را رها کردند.


الان وضعیت جسمانی تان چگونه است؟
تحت درمان هستم. دنده های سمت راستم شکسته و همینطوردندان هایم. گوش چپم دچار افت شنوایی شده ولی درمجموع خوب هستم. زنده ام.


آیا باز هم به تظاهرات خواهید رفت؟
معلوم است؛ دارم خودم را برای سه مراسم آماده می کنم. اول چهلم نداآقا سلطان. دوم مراسم تنفیذ آقای رییس جمهور وسوم تحلیف او.
http://www.roozonline.com/persian/ne...d123bfc2d.html

اوریانا فالاچی و زندان "غیراستاندارد"

اوریانا فالاچی و زندان "غیراستاندارد"
نوشابه امیری
nooshabehamiri(at)yahoo.com


من 57 سال دارم؛ و بیش از 48 سال سابقه کار. از بچگی گوینده رادیو بودم. از 16 سالگی، در مدرسه روزنامه دیواری درست می کردم. تکلیفم هم از اول روشن بود: اوریانا فالاچی ایران خواهم شد!
این فقط یک آرزو نبود؛یک تصمیم بود. یک عزم. پس به دانشکده روزنامه نگاری رفتم، کار کردم، نترسیدم، رفتم در دل حوادث. روزنامه نگار شدم. تا شاه در قدرت بود، به عنوان یک روزنامه نگار، حرف دل مردمان را نوشتم. انقلاب هم که شد، "خبر" را در گوشه گوشه مملکت دنبال کردم. به پاریس رفتم. با آیت الله خمینی مصاحبه کردم. همان جا بود که از سر عشق به میهن و نگرانی برای آینده، از آقای خمینی پرسیدم:آیا ایران از زیرچکمه استبداد به زیر نعلین استبداد می رود؟ پاسخ او به این سئوال منفی بود؛اماآینده سرنوشتی غیر از این پیش روی ما ایرانیان نهاد.
درست چند ماه بعد از بازگشت آیت الله خمینی به ایران، روزنامه ها بسته شد و ما به اتهام وابستگی "طاغوت" از روزنامه هایمان، از خانه هایمان، بیرون شدیم. یک سال بعد همسرم به زندان رفت و شش سال و دو هفته را در زندان هایی گذراند که آقای خمینی قول بستن آنها و تبدیل شان به دانشگاه را داده بود. او در زندان جمهوری اسلامی، تحت شکنجه "اعتراف" کرد که جاسوس"غرب" بوده و درگیر توطئه کودتا. او پیش ازرسیدن به مرحله اعتراف، روزهای بسیار مجبور بود به جای حرف زدن، "واق" بزند. بازجویانش با او مثل سگ رفتار کردند. سگی که برای "متنبه" شدن باید هر روز دوستانش را در تابوت هایی می دید که شکنجه گران، در آنها محبوس شان کرده بودند. دراز کش؛ بدون نور. آن روزها کسی نگران زندان و شکنجه نبود. هیاتی تشکیل نمی شد و مادران در خانه ها به "عزا" می نشستند.
اما من که هم گوینده بودم و هم روزنامه نگار، راهی برایم نماند جز کشتن "نام". رفتن به عمق بی نامی. جایی که اصولا دیده نشوم. ما یا باید می مردیم یا دیده نمی شدیم. وضعیتی که سال های بسیار دوام آورد. با این حال اوریانا که جایی در عمق قلبم، خانه کرده بود، همیشه این امید را به یادم می آورد که روزی از "زندگی" بگویم و "دیگر هیچ".
تا دوم خرداد رسید؛اوریانا فالاچی وجودم زودتر از من پرید وسط ماجرا. دوباره روزنامه نگاری؛دوباره تنفس؛دوباره بودن. خوب بودن. دیگر روسری اجباری را فراموش کرده بودم؛میهن، رنگی انسانی می گرفت، قتل های زنجیره ای بود، اما بیانیه وزارت اطلاعات هم بود که به یادمان می آورد می توان در انتظار پاسخ بود...
این دوره، کوتاه بود. زمان زیادی نگذشته بود که در دفتر سعید مرتضوی، دادستان الگوی جمهوری اسلامی، بازجویی پس می دادم. چادرسیاهی بر سرم کرده بودند که بوی نفرت می داد؛بوی استبداد. بوی زندان. و به من می گفتند:
ـ چه کسی گفته تو روزنامه نگاری!عنصر نامطلوب وابسته به رژیم شاه و مزدور غرب.
زیر چادر آهسته اشگ می ریختم، بی آنکه قاضی جمهوری اسلامی ببیند، اما صدای دلاور اوریانا فالاچی از دهانم بیرون می آمد که:
من روزنامه نگارم. مزدور نیستم. عاشق میهنم هستم. و چنین نیز خواهد بود.
قاضی اما به سخنان من گوش نمی داد، با تلفن صحبت می کرد؛در همان مکالمات تلفنی و دستورهایی که از آن سوی خط می رسید، سرنوشت "متهمانی" مانند من روشن می شد.
ـ شما عامل غربید. جاسوس. مزدور. فاحشه
و اندکی بعد در زیرزمین های اداره اماکن، که مشق اول راه اندازی سوله کهریزک بود، در برابرخپله مردی عقب مانده با مشت هایی همیشه گره شده، باید جواب می دادم:طرح تهاجم فرهنگی را با چه کسانی می ریزید؟برای انقلاب مخملی از جانب چه کشورهایی حمایت می شوید؟
دوباره ممنوعیت از حضور در عرصه مطبوعات؛نه فقط مطبوعات که همه جا. حتی برای آنکه دوباره کار گویندگی ام را از سر بگیرم و سخن گفتن به جای سوسک ها و موش ها را. مدیر دیگری مانند مرتضوی، صدایم را هم ممنوع کرد. بعد هم هجوم مامورانی بدون حکم به خانه ام؛ضبط اموالم و از همه بیشتر هفت هزار جلد کتابی که حاصل سال ها، کتاب خوانی من و همسرم بود.
چنین بود که یک روز، بدون برنامه قبلی، خودم را در فرودگاه اورلی پاریس دیدم. یک پناهنده سیاسی!
یکی در میان هزاران. آدمی بی نام. پرت شده بودم به اعماق جامعه ای که در آن نه نامی داشتم نه کاری، نه آینده ای. اوریانای وجودم، سخت غمگین بود. اوریانای ایتالیایی در اوج شهرت، در بستر بیماری کتاب می نوشت و من با اوریانای وجودم، دنبال کار در "مک دونالد" می گشتم برای ادامه زندگی!
اوریانا فالاچی سرطان گرفته بود، اما این من بودم که می مردم. مرگی که نه "حق" بود، نه پذیرش آن آسان. چنین بود که دوباره به اوریانای وجودم چنگ زدم و برخاستم. با کمک همسر و دوستانم که آنان نیز سرنوشت هایی مشابه داشتند، دوباره برخاستیم. روزنامه الکترونیکی روزآنلاین را راه انداختیم و دوباره در کوتاه مدت، قلم به کار افتاد. نوشتیم و نوشتیم. روزآنلاین موفق شد. از این شهرک مهاجر نشین پاریسی هم با آیت الله منتظری مصاحبه کردم هم با احمد باطبی. کار کردم. کار. و دوباره لبخند را دیدم که بر لبان اوریانای وجودم نشست. نه!ما تسلیم نمی شویم. ایران کشور ماست، خانه ماست، حق ماست و ما دوباره آن را به دست خواهیم آورد.
تا دوباره موسم انتخابات شد، دوباره رای دادن، دوباره گفتن از آزادی میهن. از راه دور می دیدم که فرزندان میهنم برخویش پارچه سبزی می بندند و یکصدا از آزادی می گویند. تماشای همه اینها از دور، دردناک بود اما امید بخش، نیرو بخش. و در دفتر خاطراتم نوشتم:ما به ایران باز می گردیم. ایران سبز. ایران آزاد.
اما باز نشد. کودتا شد. یک کوتوله سیاسی، یک دروغگو، صاحب یک خنده زشت و پلید، برنده انتخابات اعلام شد. ما به خیابان ها ریختیم. با سکوت و با سربندهای سبز. ما فریاد زدیم:رای من کو؟و به یکدیگر دلگرمی دادیم که:نترسیم، نترسیم، ما همه با هم هستیم.
جواب فریاد ما، گلوله بود؛ گلوله است. گلوله هایی که تنها قلب و سر را نشانه می گیرند. باز، ما هر روز مردیم و می میریم؛در چشمان باز ندا، در خون سهراب، در سینه خونین اشکان که سه گلوله برآن نشست؛در گریه سعید حجاریان؛ در تن زخمی و جان تحقیر شده صدها دانشجوی میهن مان که در خواب و در خوابگاه های دانشگاه ها، مورد ضرب و شتم قرار گرفتند ودر زیرزمین های وزارت کشور، به آنان جیره کتک هر روزه دادند و آب را به روی آنان بستند. و این مردن ادامه دارد.
حالا آقای خامنه ای، که ردای ولایت دائمی برتن خویش و فرزند می دوزد، دستور تعطیلی یک بازداشتگاه غیرقانونی، آن هم به علت "غیراستاندارد بودن" راصادر کرده ست. لابد ذوب شدگان در ولایت هم دل هاشان خوش که رهبر "فرزانه" به میانه آمده و تصمیمی "اسلامی" گرفته است. همین؟! آیا این دستورات از سر استیصال، بردل های داغدیده مادرانی که فرزندانشان در سوله کهریزک، هر روز مردند و زنده شدند و آخر نیزپیکرهای پاک و جوان شان، پر از خون های لخته شده، در دل خاک آرمید، مرهم است؟
نخیر آقا!رهبر مسلمین جهان؛ ولی مطلقه فقیه؛حالا دیگر باید سوله حکومت کودتاچی تعطیل شود تا دل ما آرام گیرد. حالا آنان که فرزندان ما را به "لیسیدن" مستراح های کهریزک واداشتند، باید در محضر قانون حاضر و تنبیه شوند تا ریش ریش دل ما، خنکا گیرد. آمران قتل ها و شکنجه ها باید بر صندلی اتهام و در دادگاه هایی قانونی به پاسخگویی بنشینند تا پدر امیر جوادی فر، از عزایی که او را در بهت فروبرده، به درآید...
نه آقا! آقای خامنه ای! ما با این دستورات به خانه باز نمی گردیم. ما هستیم تا شما هستید. ما هستیم تا احمدی نژاد و مرتضوی و حداد و سرداران رنگ و وارنگ شما هستند. این همه رنج نکشیدیم که شما "فرمان" تعطیلی یک گوانتاناموی اسلامی رابه علت "غیراستاندارد بودن" صادر کنید و ما بگوییم سپاس. دعوا از این مرحله گذشته است.
بله؛ اوریانا فالاچی ایتالیایی مرد؛ جسد او را در میهنش دفن کردند و با احترام. من اما با اوریانایی که همچنان در من زنده است و می نویسد و می خروشد، در یک شهرک مهاجرنشین فرانسوی، هر روز با همه جان باختگان میهن ام، می میرم و زنده می شوم. می نویسم و می گریم. می نویسم. ما می نویسیم. ما می ایستیم.
خواننده ای از سر مهر برایم نوشته:تو اگر در ایتالیا یا فرانسه یا آمریکا به دنیا آمده بودی، دختران ایتالیایی و فرانسوی و آمریکایی آرزو می کردند "نوشابه امیری" باشند. کریستین امان پور می گفت: کاش من "نوشابه امیری" شوم.
او می گوید و من گریه می کنم. برای آن نوشابه امیری که در میهنش، مزدور و جاسوس و فاحشه خوانده شد. برای آن دخترکی که می خواست در میهنش بمیرد؛اما امروز جایی دور، هر روز خبر مرگ امیر و ندا و سهرابی را می شنودکه مشتی آزادی می خواستند و چند مثقال احترام و هرکدام شان نیز می خواستند کسی بشوند؛ کسی مثل اوریانا فالاچی. آن دخترکی که برغم همه این دردها، هنوز اوریانای وجودش زنده است و هر روز به او نهیب می زند: ما روزی میهن مان را پس خواهیم گرفت. ما روزی آواز آزادی خواهیم خواند. ما روزی در میهن خود به خاک سپرده خواهیم شد و خواهیم دید که مردمان، گل های سرخ برخاک مان خواهند گذاشت به احترام. ما روزی در کنار جوانان میهن مان، سرود سبزی ایران را خواهیم خواند. آن روز، آنان که با ما و جوانان ما چنین کردند، از پس دیوار بلند زندان هایی "استاندارد" سرود خوانی ما را خواهند شنید. سرود آزادی. سرود ایران.

گزارش پست خلاف پاسخ با نقل قول

خانواده امریکائی اسم دختر نوزادشان را «ندا» گذاشتند

دیروز یکی از دوستانم برایم گفت که خواهرش که حامله بود هفته گذشته بچه شان بالاخره متولد شد، که دختر بود و اسم او را «ندا» گذاشته اند. اول متوجه نشدم و بهش تولد خواهرزاده را تبریک گفتم. دوستم که فهمید متوجه اصل مطلبش نشدم، دوباره تاکید کرد: «منظورم این بود که اسم بچه رو گذاشتن ندا، ایرانی!». یکدفعه متوجه شدم چی داره میگه، و حالا باور کردن ربطش برام مشکل بود. تنها توجیهی که به ذهنم رسید که یک امریکائی اسم بچه اش رو «ندا» گذاشته باشه این بود که این اسم رو از جائی شنیدن و دوست داشتن. با لبخند مودبانه ای گفتم «اسم قشنگیه !». دوستم که حوصله اش از نفهمی من سر رفته بود یک کم صداش رو بلند کرد و گفت، «متوجه نیستی چی دارم میگم؟ میگم خواهرم و شوهرش اسم دخترشون رو گذاشتن «ندا»، اسم همون دختری که شده سمبل مقاومت ایرانیها!!». در یک لحظه موج عجیبی از غم، شادی، غرور، خشم و امید در بدنم دوید، به چشماش خیره شدم و قطره اشکی که گوشه چشمم شروع کرده بود به جمع شدن را با انگشت خشک کردم و گفتم «ندا؟» دوستم که ظاهرا متوجه وضعیتم شده بود دستش را با محبت به شانه ام زد و گفت «بله، ندا!». مدت زیادی حرف زدیم در این باره، ولی فقط اینش در ذهن من حک شده ماند که دوستان امریکائیم آنچنان احترام عمیقی برای فرهنگ بزرگ و روح آزادیخواهی ایرانی پیدا کرده اند که اسم دخترشان را به نام شهید سبز ما گذاشته اند. واقعا چه کلماتی میتوانند حق مطلب را ادا کنند که چطور برق غیرتی که از روح ایرانی درخشیده همه مان در چهار گوشه جهان را مغرور و سربلند کرده است؟

عکس رو ببنید

http://www.marmolak.net/images/wou813afkyz43dz6yr.jpg

ماجرای شکایت آقای شجریان: صدا و سيمای حقيقت فروش

اول:اگر چه نحوه مواجهه روزنامه كيهان و توهيني كه به استاد شجريان روا داشتند، قلب هر ايراني علاقه‌مند به فرهنگ و هنر را مي‌آزارد،‌اما به گمانم پرداختن و اهميت دادن به هتاكي‌هاي اين روزنامه كه به تحريف حقيقت و تقديس خشونت شهره است،‌آب در هاون كوبيدن است. چرا كه تا كنون هم به رغم تمامي شكايت‌هايي كه عليه اين روزنامه و رفتارهاي فراقانوني‌اش صورت گرفته، آنها نه تنها متنبه نشده‌اند بلكه بر رفتارهاي خود افزوده اند.

«نرود ميخ‌آهنين در سنگ» ضرب‌المثل‌ متناسبي براي اين گروه است كه به شكل دقيقي مفهوم بي‌تاثيري گفت وگو با افرادي را نشان مي‌دهد كه ساختار و چارچوب ذهني آنها با فرضيات و چارچوب‌هاي يك ذهن منطقي تفاوت‌هاي اساسي دارد.

به گمان من روزنامه كيهان در كشاكش و گفت و گو با افراد ديگر، از مكانيسمي استفاده مي‌كند كه در روانشناسي به آن «مكانيسم انكار» مي‌گويند.

اگر بخواهيم به صورت ساده اين مكانيسم را توضيح دهيم بايد بگوييم در اين مكانيسم فرد به جاي آنكه به پرسش‌هاي فرد مقابل پاسخ‌هاي منطقي بدهد، با انكار كردن برخي بديهيات توپ را در زميني ديگر مي‌اندازد كه اصولا زمين بازي نيست. يعني در همين ماجراي آقاي شجريان هيچ قانوني در جمهوري اسلامي كار آقاي شجريان( نامه به صدا و سيما و مصاحبه با يك رسانه خارجي) را مصداق وطن فروشي نمي‌داند. اما نويسنده كيهان چنين مي‌پندارد و قانون وي همان شيري است كه خدا هم نافريد.

به گمان من تنها چاره مقابله با اين گونه افراد سكوت كردن و يا در نپيچيدن با آنها است و در نهايت پناه بردن به قانون است. همان كاري كه حضرت عيسي در داستان مثنوي معنوي در دفتر سوم انجام داد.

در آن داستان فردي مي‌بيند كه حضرت عيسي(ع) در حال فرار كردن است و از كوهي بالا مي‌رود.آن فرد كنجكاو مي‌شود و از خود مي‌پرسد كه چرا فردي مانند عيسي‌كه پيامبر خداست بايد بگريزد. براي پاسخ به اين سوال به تعقيب آن محتشم مي‌پردازد و در نهايت به او رسيده و ماجرا را جويا مي‌شود.

مرد مي‌گويد كه براي من جاي تعجب است تويي كه پيامبر خدايي و مرده را زنده مي‌كني و كر را شنوا وكور را بينا چرا بايد بگريزي.

عيسي در پاسخ مي‌گويد همان اسم اعظمي كه من بر كر و كور خواندم و شفا يافتند و يا بر كوه خواندم و كوه شكافت و يا بر تن مرده خواندم ، مرده زنده و روان شد، همان اسم اعظم را هزاران بار بر فرد احمق خواندم اما سودي نداشت و وي همچنان در حماقت خويش باقي ماند.

مولوي در پايان اين داستان نتيجه گيري مي كند كه گفت وگو با افرادي كه احمقند و گوش شنوايي براي شنيدن سخنان منطقي ندارند، امري بي فايده است و نتيجه گيري مي‌كند كه:

ز احمقان بگريز چون عيسي گريخت

صحبت احمق بسي خونها كه ريخت؟

دوم: روزنامه كيهان با ايجاد حاشيه افراد را از اصل ماجرا دور مي‌كند،دامچاله‌اي كه خانه موسيقي هم در آن افتاده است كه در بيانيه حمايتي خود از آقاي شجريان به جاي آنكه حق قانوني شجريان در برابر صداو سيما برجسته شود و توهين كيهان به حاشيه رود،كيهان و توهينش اصل و در مقابل به شكل بسيار كمرنگ و بدون اشاره به مصداق صدا و سيما و اجحافي كه از سوي اين رسانه ملي بر اهل فرهنگ و به خصوص توليد گران موسيقي( شركت‌ها و اشخاص) مي‌رود، بيانيه‌ انتشار مي‌يابد. به گمان من اصل ماجراي آقاي شجريان و اهل موسيقي عدم رعايت قانون و اخلاق و شرع توسط سازمان صدا و سيما در نوع استفاده از‌آثار هنرمندان است.

حتي واكنش تازه آقاي شجريان هم معلول رفتار غيرحرفه‌اي صدا و سيما در انعكاس اخبار و رخدادهاي بعد از انتخابات است و اگر اين نهاد اين گونه رفتار نمي‌كرد شايد آقاي شجريان همچنان سكوت مي‌كرد.اما صدا و سيما نشان داد، به رغم تمامي امكانات پژوهشي و مدرسي كه در زمينه رسانه و حرفه آن در اختيار دارد( ازجمله اخيرا جلد دوم فصلنامه مدیریت بحران در رسانه را مركز تحقيقات صداو سيما انتشار دارد) هنگام عمل مصداق آن گفته معروف مي‌شود كه «دو صد گفته چون نيم كردار نيست»

صدا و سيما در اين ايام سعي كرد با حبس كردن اخبار و حقيقت فروشي يك‌سويه، به شهروندان گزارشهايي از رخدادها ارائه كند و به قول معروف اذهان آنها را به سمتي سوق دهد كه خود مي‌خواهد و نه آنچه كه واقعيت است..

صدا و سيما به عنوان رسانه‌اي كه بايد ترازو صفتي پيشه كند و به جانبي متمايل نشود، اين صفت را از دست داد.

هم ترازو را ترازو راست كرد

هم ترازو را ترازو كاست كرد

فرض كنيم ترازويي متمايل به جانبي باشد، اين ترازو ديگر دروغگو است و وزن واقعي را بيان نمي‌كند تا آدميان كالاي خود را در آن توزين كنند. اين گونه آدميان به سمت ترازوي ديگر ميل مي‌كنند كه درجه انصاف و بي طرفي‌اش بيشتر از صدا و سيما باشد.

در چنين وضعيتي است كه استادي همانند آقاي شجريان برمي‌آشوبد و آن نامه را مي‌نگارد.

قطعا استاداني كه در بخش‌هاي رسانه‌اي سازمان صداو سيما تدريس و تحقيق مي‌كنند افزونتر از نگارنده اين سطور با مفهومي به نام «توازن» يا «بي‌طرفي» آشنا هستند. اين مفهوم به همراه انصاف، و دقت و صحت،‌از جمله عناصر اصلي كار رسانه و خبر است و رسانه‌هاي بزرگ دنيا مرامنامنه‌هاي اخلاقي تفضيلي‌اي در توجيه كاركنان و خبرنگارانشان با چنين مفاهيمي دارند و بخشي مهم از آموزش روزنامه‌نگاري در دنيا به جا انداختن اين مفاهيم در ذهن و ضمير رسانه‌ها اختصاص دارد.

براي نمونه يكي از لوازم بي طرف بودن اين است كه روزنامه نگار و رسانه وظيفه دارد نظرهای مهم در مورد یک موضوع را منعکس کند. اگر تنها موضع موافق انعكاس يابد و موضع مخالف آن موضوع منعكس نشود، تنها نيمي از داستان پوشش داده شده است(حقيقت فروشي يك سويه) و اين گونه تصويري كه بيننده يا مخاطب از موضوع به دست مي‌آورد، ناقص است و همان شير بي‌يال و دم و اشكمي را مي‌ماند كه از ديد پهلوان كم طاقت(صدا و سيما)شير است ،اما از ديد مخاطب اندكي تيزهوش و متخصصان رسانه نه.

شير بي‌يال و دم و اشكم كه ديد

اين چنين شيري خدا هم نافريد

اين رفتارهاي غيرحرفه‌اي سبب شد تا هر آدم منصفي بر‌آشوبد و نسبت به اين رفتار واكنش نشان دهد. آقاي شجريان هم يكي‌ از اين افراد بود كه اتقاقا از منظر منافع ملي و از اين زاويه كه آثاري كه خوانده است را براي همه ايرانيان خوانده و نه آن دسته از ايرانياني كه صدا و سيما مي‌پسندد، خواستار عدم پخش آنها شد.


سوم: اما آنچه كه اصل است و به گمان من آقاي شجريان و همه اهالي موسيقي بايد بر آن پاي فشارند، همانا پي‌گيري و احقاق حق پخش آثارشان از سازمان صداو سيما است.

قانون حمايت از حقوق مولف و مصنف اگرچه در سال 1348 تصويب و متممي هم بر‌آن درسال 1352 افزوده شد، اما به دليل‌آنكه دست‌اندركاران تدوين آن برخي از فحول و بزرگان فرهنگ‌ ايرانزمين بودند كه از اين ناحيه آسيب‌هاي جدي ديده بودند، پس سعي كردند مواردي را بگنجانند كه همچنان پركاربرد و مورد وثوق محاكم قضايي براي مجازات متخلفان و رسيدگي به شكايت شاكيان است.

در بند 22 اين قانون ‌آمده «آثاري كه براي نخستين بار درايران چاپ، يا پخش،يا نشر يا اجرا شده باشند و قبلا در هيچ كشوري چاپ يا نشر يا اجرا نشده باشند مورد حمايت اين قانون قرار دارند » و در بند 23 اين قانون نيزپيش بيني شده « هركس، تمام يا قسمتي از اثر ديگري را كه مورد حمايت اين قانون است به نام خود يابه نام پديد آورنده ، بدون اجازه او ويا عالما عامدا به نام شخص ديگري غير از پديد آورنده نشر يا پخش يا عرضه كند، به حبس تاديبي از شش ماه تا سه سال محكوم خواهد شد»درباره نهادهاي حقوقي كه اين قانون را زير پا مي گذارند نيز قانون سكوت نكرده است. در بند 28 همين قانون درباره اشخاص حقوقي تاكيد شده است«علاوه برتعقيب جزايي شخص حقيقي مسئول كه جرم ناشي از تصميم او باشد، خسارت شاكي خصوصي ازاموال شخص حقوقي جبران خواهدشد و در صورتي كه اموال شخص حقوقي به تنهايي تكافو نكندمابه التفاوت از اموال مرتكب جرم جبران مي شود»

جالب توجه اين كه ، فردي كه موجب احياي دوباره اين قانون شد، آقاي لاريجاني بود كه در دوره كوتاه تصدي اش در وزارت ارشاد ( پاييز 71)به رئيس وقت قوه قضاييه ( آيت الله يزدي) نامه اي نوشت واز وي درباره اعتبار قانون ياد شده پرسيد.لاريجاني دراين نامه با اشاره به قوانين و مقررات مصوب اشاره كرده بود« برخي محاكم بدون توجه به اين قوانين با متخلفين برخورد نمي نمايند» و د رپايان آورده بود« خواهشمند است دستور لازم در رعايت حق نشر ، حق تاليف، و حق نمايش فيلم سينمايي و آثار سمعي و بصري به محاكم را صادر فرماييد»

رئيس قوه قضاييه هم ضمن تاييد چنين حقي در تمامي زمينه ها( كتاب، فيلم، آثار سمعي و بصري)درنامه اي به لاريجاني تاكيد كرد«من با استفاده از اين فرصت،‌به همه همكاران قضايي توجه مي دهم كه طبق قانون و شرع در پرونده هاي مربوط به حق تاليف، تفهيم يك اثر، مثل اختراع ثبت شده و.. برخورد نموده واحكام حقوقي لازم را تنظيم و صادر نمايند»

آقاي لاريجاني بعدها البته حق پخش آثار سينمايي كه خارج از سازمان توليد مي شدند را بر قرار ساخت ،اما در زمينه پخش آثار موسيقايي هيچ اقدامي صورت نداد.

دردوره رياست آقاي ضرغامي بر سازمان صدا و سيما وي اختيارات كاملي به مدير كل وقت مركز موسيقي( محمد حسين صوفي) داد كه در اين زمينه اقداماتي صورت دهد.صوفي كار را تا آنجا پيش برد كه مقرركرد از اين پس اگركسي بخواهد اثري از وي در شبكه هاي صوتي تصويري صداو سيما پخش شود،خود بايددرخواستي دهد. اما مشكل اين بودكه وي هم درباره پرداخت حق پخش يا در اصطلاح بين المللي ( حق رايت) سخني نگفت.


ماجرا به همين صورت پيش مي‌رفت تا خانه فرهاد و همسرشان و البته وكيل پي‌گير و سمجي به نام آقاي شريعت نيا، از دست صدا و سيما به دادگاه شكايت كردند.

هفته اول مهرماه 1386 ،يحيي شريعت نيا در نشستي مطبوعاتي با روزنامه نگاران گفت كه «از شخص وزير(وزير ارشاد) و آقاي ضرغامي( رئيس سازمان صداوسيما) در مورد پخش آثار بدون مجوز به دادگاه كاركنان دولت شكايت كرديم»و سپس گفت كه «عماد افروغ، ريئس وقت كميسيون فرهنگي مجلس به عنوان حكم آنها براي پي گيري اين ماجرا از صداو سيما تعيين شده است» وي البته اطلاعاتي اضافه بر نكات فوق در اختيار روزنامه نگاران قرار نداد اما خانم پوران گلفام، همسر فرهاد در گفت و گويي كه با نشريه هفتگي شهروند(شماره 49 هشت مهرماه) داشت گفت«4 سال پيش به پخش اين آثار از تلويزيون اعتراض كردم ، كه سه سال قبل مدير وقت مركز موسيقي صداو سيما( محمد حسين صوفي) پاسخي به اعتراض من داد ،اما بعد از آن ،يعني وقتي كه ما خيلي سيستماتيك و با حضور وكيلي به نام آقاي شريعت شروع كرديم كار را قانونمند جلو ببريم ديگر هيچ اتقاقي نيفتاد»

تا آنجايي كه نگارنده به ياد دارد وكيل خانه فرهاد كار را تا به آنجا پيش برد كه از آقاي شاهرودي دستوري گرفتند براي تشكيل دادسرايي ويژه براي رسيدگي به پرونده و شكايت‌هاي اهالي هنر.اما متاسفانه به دليل اختلافاتي كه در تداوم كار آقاي شريعت نيا و خانه فرهاد به وجود آمد،‌ ايشان از وكالت خانه فرهاد به كنار گذاشته شدند.

آخرين اطلاعات نگارنده در اين زمينه باز مي‌گردد به گفت و گوي چند روز پيش با آقاي شريعت‌نيا كه گفتند بعد از‌ آنكه آقاي افروغ به عنوان حكم انتخاب شدند‌، قرار بود كميته‌اي مشترك( يك تن از خانه فرهاد، يك تن از دايره حقوقي صدا و سيما و يك فرد بي طرف) تشكيل شود و اين كميته با معيار قراردادن ميزان و زمان پخش آثار زنده‌ياد فرهاد مهراد، ملاكي اوليه براي پرداخت حقوق مادي و معنوي ساير آثاري كه خارج از سازمان توليد مي‌شوند، را تعيين كنند.

پيش از همسر فرهاد، هنرمندان ديگري نيز به پخش بدون اجازه آثار خود از صدا وسيما معترض بودند كه نمونه شاخص آن نامه جدل خيز محمد رضا شجريان به علي لاريجاني ، رئيس وقت سازمان صدا و سيما در بهمن سال 75 بود كه از وي خواست به شبكه هاي مختلف راديو و تلويزيون دستور دهد به جز دعاي ربنا و نيز مثنوي افشاري كه در ايام ماه رمضان و هنگام افطار از شبكه هاي مختلف پخش مي شد، از پخش آثار ديگر وي خودداري كنند. وي دراين نامه همچنين به سياستهاي سازمان در پخش آثار موسيقي حمله كرد و گفت:«سازمان صدا و سيما موظف است براي پخش آثار هنرمندان از آنان كسب اجازه كند و حقوق مادي آثارشان را هم براي هر نوبت پخش آثارشان رعايت كند» و سپس ادامه داده بود كه « چگونه است كه بديهي ترين حقوق مالكيت حقوقي كه مورد تاكيد قوانين جاري كشور است زير پاگذاشته مي شود؟ »

پس از شجريان هنرمندان شناخته شده ديگري چون حسين عليزاده، پرويز مشكاتيان و... به نحوه استفاده از آثارشان در شبكه هاي مختلف معترض شدند.اما هيچ كدام از اين اعتراضات گوش شنوايي پيدا نكرد

در مقابل تقاضاي شجريان آثار وي براي مدتها از شبكه هاي مختلف پخش نشد،اما رئيس وقت سازمان صد او سيما ونيز مديران زير دستش هيچگاه به صرافت نيفتادند ، به دنبال ايجاددايره اي حقوقي در سازمان مربوطه براي حل و فصل چنين دعاوي باشند .اين درحالي است كه چه از نظر قانوني و چه به لحاظ فتاوايي كه از سوي مراجع تقليد درباره غير شرعي بودن اين كار وجود دارد، صداوسيما بايد بابت پخش آثاري كه در اين سازمان توليد نشده اند، به مصنفان و شركتهاي توليدي حق پخش پرداخت كند.

نكته ديگري كه سبب مي شود ، تا سازمان صداو سيما بدون هيچ پرواي قانوني و شرعي و اخلاقي به پخش اين آثار مبادرت كند،انحصاري بودن اين رسانه است. آنها معتقدند پخش اثري از صداو سيما تبليغ اين كار است و اگر كسي نخواهدبايدنامه مكتوب بنويسد تا جلوي پخش آن گرفته شود.

بخشي ديگر از نقطه ضعف موجود به نبود دادگاه خاص حق مولف و مصنف و آثار هنري بازمي گردد كه به نظر مي رسد با توجه به تخصصي شدن برخي دادگاهها در چند سال اخير و فشاري كه از سوي نهادهاي هنري دراين زمينه وجود دارد،‌اين دادگاه هم در آينده نزديك شكل بگيرد.

در زمينه موسيقي البته كم كاري نهادهاي مدني اين حوزه نيز بي تاثير نيست؛خانه موسيقي كه ده سالي از شكل گيري آن مي گذرد، تا كنون هيچ اقدامي دراين زمينه صورت نداده است ، جز اشاره‌اي كوتاه در بيانيه سال قبل خود كه قرار است پي‌گير اين موضوع شود.

برخورد وزارت ارشاد در اين زمينه دوگانه بوده است. اين وزارتخانه هر چقدر در زمينه قاچاق فيلم انرژي صرف كرد در اين زمينه رفتاري منفعلانه داشته است.

اكنون و با سخناني كه وكيل آقاي شجريان درباره برخي از جزييات اين پرونده بيان كرد و تجربه‌اي كه در ماجراي پي‌گيري خانه فرهاد و آقاي شريعت نيا به دست آمد،‌بر اهل هنر و به خصوص نهادهاي صنفي موسيقايي است كه به شكلي مجدانه اين ماجرا را پي‌گيرند و اتفاقا تنها به شكايت اكتفا نكنند.

به گمان من خانه موسيقي به عنوان نهادي صنفي و با توجه به اينكه استاد شجريان رئيس شوراي عالي آن هستند، بايد چندين مسير را براي دستيابي به اين هدف انتخاب كند كه اتفاقا مهمترينش شكايت به دادگاه نيست، بلكه برگزاري نشستي با آقاي ضرغامي و يا دايره حقوقي صدا و سيما و دست‌يابي به توافقي براي به انجام رساندن كار نيمه تمام آقاي شريعت‌نياست و رسيدن به حداقل استانداردي براي احقاق حقوق اهل موسيقي كه به گمان من با شكل دهي كميته‌اي براي پي‌گيري همه جانبه اين ماجرا مي‌تواند به سرا و سرانجامي نيكو براي اهالي موسيقي بينجامد.

این مطلب در ویژه نامه روزانه روزنامه اعتماد منتشر شده است.

http://norooznews.org/news/13180.php

ما بيشماريم اثر ميرحسين موسوي

كمك 280 میلیون دلاری ایران به دولت بوليوي

تابان: یک دیپلمات ارشد ایران در بولیوی از تصویب وامی به ارزش 280 میلیون دلار به دولت هوگو مورالس، رئیس جمهور بولیوی خبر داد.
به گزارش عصر ایران و به نقل از آسوشیتدپرس، «مسعود ادریسی» سفیر ایران در بولیوی اظهار داشت: "ایران با پرداخت وامی «کم بهره» به ارزش 280 میلیون دلار به بولیوی موافقت کرده است."
ادریسی با بیان اینکه این وام احتمالاً برای استخراج نفت و گاز در بولیوی هزینه خواهد شد خاطرنشان کرد: "هنوز شرایط اعطای این وام تعیین نشده است."
دیپلمات ارشد ایران در بولیوی اضافه کرد: "ایران در حال حاضر 11 سفارت خانه در منطقه آمریکای لاتین دارد که مجموع تعداد کارکنان آن کمتر از 50 دیپلمات است. در این میان سفارت ایران در کاراکاس (ونزوئلا) با 12 دیپلمات بزرگ ترین سفارت خانه ایران در این منطقه محسوب می شود."
گفتنی است ایران در اواخر 2007 اقدام به ایجاد روابط دیپلماتیک با بولیوی کرد و سال گذشته احمدی نژاد در سفری به این کشور با مورالس رئیس جمهور چپ گرای بولیوی دیدار و گفت و گو کرد. بوليوي يكي از كشورهاي فقير در آمريكاي لاتين است كه با روي كار آمدن مورالس به عنوان رئيس جهور روابط نزديكي با ايران برقرار كرده است.
براساس این گزارش بولیوی تاکنون بیش از 2/1 میلیارد دلار قرارداد همکاری مشترک با ایران در بخش های مختلف اقتصادی امضا کرده است.

پشت پرده برکناری وزير اطلاعات

اعتماد ملی ؛ در مقاله ای تحت عنوان «پشت پرده برکناری وزير اطلاعات» ؛ يادداشتی را که علی اکبر جوانفکر مشاور مطبوعاتی احمدی نژاد در وبلاگ خود منتشر کرده مورد بررسی قرار داده است. به نوشته اين روزنامه ، يادداشتهای جوانفکر تنش در نشست هيأت وزيران در روز ۳۱ تيرماه را تأييد می کند . گفته می شود در اين جلسه احمدی نژاد به وزرايی که به تعلل رئيس دولت در تمکين به حکم حکومتی رهبری مبنی بر عزل رحيم مشايی اعتراض کرده بودند گفته است شايد شما در آينده بتوانيد به حد مشايی برسيد. گفته می شود محسنی اژه ای با ناراحتی به احمدی نژاد می گويد ما نمی خواهيم مثل مشايی شويم. اعتماد ملی می نويسد جوانفکر همچنين در اين يادداشت فاش کرده که احمدی نژاد و حلقه نزديک ياران وی از مديريتی که وزارت اطلاعات در حوادث پس از انتخابات رياست جمهوری اعمال کرده ناخشنودند.

اولین نشانه های تزلزل و سقوط حکومت

۸ مرداد :اولین نشانه های تزلزل و سقوط حکومت ، امشب در تهران نقاطی از شهر کاملا در اختیار مردم بوده است
مطابق اخباری که میرسد امشب در نقاطی از تهران شهر کاملا در اختیار تظاهر کنندگان بوده و از نیروها ی سرکوب خبری نبوده است . مردم هنوز دامنه عقب نشینی حکومت را درک نکرده بودند ولی از شعارهای تندی که داده میشد معلوم بود که دور نیست آن روز که به این در ک برسند . از چند تن از دوستان شنیدیم که در این نقاط اگر رهبری منسجمی وجود داشت امکان اقدامات رادیکالتر هم وجود داشته و حکومت شانس آورده که هنوز رهبری مردمی به بلوغ کامل نرسیده وگرنه کارشان امشب از این هم خرابتر میشد . نشانه های تزلزل در حکومت آشکارا به چشم میخورد . باید بر حجم و شدت و دامنه ضربات به پیکر خسته و گیج و ناتوان حکومت افزود . ایمان بیاوریم که پیروزی نزدیک است .
تعدادی ویدئو از دوستان بالاترین
به صفحه مربوطه رفته و با فرمت های مختلف دان کنید
ارسال به خبر گزاریها فراموش نشود

http://keep-tube.com/?url=http%3A%2F%2Fwww.youtube.com%2Fwatch%3Fv%3DiZoYsZRD2Ks
http://www.youtube.com/watch?v=iZoYsZRD2Ks
_________
http
://keep-tube.com/?url=http%3A%2F%2Fwww.youtube.com%2Fwatch%3Fv%3Db5pH6wY3erY
http://www.youtube.com/watch?v=b5pH6wY3erY
________
http
://keep-tube.com/?url=http%3A%2F%2Fwww.youtube.com%2Fwatch%3Fv%3DWsfe2ffWzFo
http://www.youtube.com/watch?v=Wsfe2ffWzFo
________
http
://keep-tube.com/?url=http%3A%2F%2Fwww.youtube.com%2Fwatch%3Fv%3D0AmGGatDGuc%26eurl
http://www.youtube.com/watch?v=0AmGGatDGuc&eurl
________
http
://keep-tube.com/?url=http%3A%2F%2Fwww.youtube.com%2Fwatch%3Fv%3Dr3YxVuD101s
http://www.youtube.com/watch?v=r3YxVuD101s
________
http
://keep-tube.com/?url=http%3A%2F%2Fwww.youtube.com%2Fwatch%3Fv%3DlChPdjt7IEs
http://www.youtube.com/watch?v=lChPdjt7IEs