ششما كار خود را كردهايد و تا اندازه زيادي الهامبخش دوره جنيني سكولاريته ايراني بودهايد. اكنون اين جريان دندان درآورده و نيازش از شير سينههاي افكار شما برطرف شده است. اما شما مانند مادري كه پس از استقلال فرزندانش احساس بيهودگي ميكند، دست از سر اين طفل برنميداريد. ميخواهم پيامي را كه سالياني نه چندان دور چند تا از رفقاي سكولار و در عين حال فرهيختهام به گوش من خواندند، به گوش شما هم بخوانم: «سروش ديگر تمام شده». اين واقعيت تلخي است كه شما آن را بهتر از هر كس ميدانيد و اگر نميدانيد به شما بگويم كه در ميان دوست و دشمنتان جمله معروفي است. تقريباً ميتوانم به شما اطمينان بدهم كه هيچ روشنفكر سابقهداري ديگر نميتواند از افادات و آموزههاي فلسفي جنابعالي نشاطي بگيرد. آموزههاي شما براي جريان سكولار همان قدر خالي از برانگيختگي فكري شده (كاري به هيجانات سياسي و ادبي نوشتههايتان ندارم) كه مقالات مذهبي دهه شصتتان براي«امت شهيدپرور». حتي ديگر انگيزهاي براي بنيادگراها نمانده تا به كتاب قبض و بسط تئوريك، «ناسزا» بگويند. به محض آنكه مجتهد شبستري در نشريه مرحوم مدرسه چيزهايي فلسفي– كلامي در باب وحي و قرآن گفت كه جنجالي آفريد و نام او را بر سر زبانها انداخت، شما بلافاصله با خبرنگار هلندي گفتوگو كرديد و حرفهاي مشابهي (بدون ذكر مقدمات فلسفي – كلامي!) گفتيد كه از قافله عقب نمانيد. قبلترش هم كه به اعتقادات مردمان درباره «مهدي(عج)» آويخته بوديد و بعدتر هم كه فضاي سياسي آماده جنجال شد، خود را طرفدار كانديداتوري «كروبي» كرديد (كه موضعي عجيب باشد!) و بعد هم به نظريه ولايت فقيه ناسزا گفتيد و حالا هم... آنچه شما از دست دادهايد – حضرت استاد! – با جنجال برنميگردد. «شما ديگر آموزگار هيچ كس نيستيد، هرچند كه براي فراموش نشدن داريد خود را به فرمانده چريكها تبديل ميكنيد.
۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه
عصبانیت روزنامه ایران از نامه سروش: داريد خود را به فرمانده چريكها تبديل ميكنيد.شما كار خود را كردهايد و تا اندازه زيادي الهامبخش دوره جنيني سكولاريته ايراني بودهايد. اكنون اين جريان دندان درآورده و نيازش از شير سينههاي افكار شما برطرف شده است. اما شما مانند مادري كه پس از استقلال فرزندانش احساس بيهودگي ميكند، دست از سر اين طفل برنميداريد. ميخواهم پيامي را كه سالياني نه چندان دور چند تا از رفقاي سكولار و در عين حال فرهيختهام به گوش من خواندند، به گوش شما هم بخوانم: «سروش ديگر تمام شده». اين واقعيت تلخي است كه شما آن را بهتر از هر كس ميدانيد و اگر نميدانيد به شما بگويم كه در ميان دوست و دشمنتان جمله معروفي است. تقريباً ميتوانم به شما اطمينان بدهم كه هيچ روشنفكر سابقهداري ديگر نميتواند از افادات و آموزههاي فلسفي جنابعالي نشاطي بگيرد. آموزههاي شما براي جريان سكولار همان قدر خالي از برانگيختگي فكري شده (كاري به هيجانات سياسي و ادبي نوشتههايتان ندارم) كه مقالات مذهبي دهه شصتتان براي«امت شهيدپرور». حتي ديگر انگيزهاي براي بنيادگراها نمانده تا به كتاب قبض و بسط تئوريك، «ناسزا» بگويند. به محض آنكه مجتهد شبستري در نشريه مرحوم مدرسه چيزهايي فلسفي– كلامي در باب وحي و قرآن گفت كه جنجالي آفريد و نام او را بر سر زبانها انداخت، شما بلافاصله با خبرنگار هلندي گفتوگو كرديد و حرفهاي مشابهي (بدون ذكر مقدمات فلسفي – كلامي!) گفتيد كه از قافله عقب نمانيد. قبلترش هم كه به اعتقادات مردمان درباره «مهدي(عج)» آويخته بوديد و بعدتر هم كه فضاي سياسي آماده جنجال شد، خود را طرفدار كانديداتوري «كروبي» كرديد (كه موضعي عجيب باشد!) و بعد هم به نظريه ولايت فقيه ناسزا گفتيد و حالا هم... آنچه شما از دست دادهايد – حضرت استاد! – با جنجال برنميگردد. «شما ديگر آموزگار هيچ كس نيستيد، هرچند كه براي فراموش نشدن داريد خود را به فرمانده چريكها تبديل ميكنيد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر